کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیوستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیوستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) peyvastan ۱. پیوند کردن؛ متصل کردن.۲. (مصدر لازم) به هم رسیدن: ◻︎ دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را / که مدتی ببریدند و باز پیوستند (سعدی۲: ۴۱۹).۳. (مصدر لازم) به هم بسته شدن؛ متصل شدن.
-
جستوجو در متن
-
لحوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] lohuq ۱. بههم پیوستن.۲. بهدنبال چیزی پیوستن.
-
التحاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eltehāq ملحق شدن؛ به کسی پیوستن.
-
انضمام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'enzemām پیوستن چیزی به چیز دیگر؛ ضمیمه شدن؛ پیوستگی.
-
تقلص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، مقابلِ تَمَدُّد] [قدیمی] taqallos به هم آمدن؛ به هم پیوستن؛ درهم کشیده شدن؛.
-
پیوندیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] peyvandidan پیوستن؛ پیوند یافتن.
-
تبتل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tabattol از دنیا بریدن و به خدا پیوستن.
-
اغتراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqterāb به غربت افتادن؛ از دیار خود دور شدن؛ به بیگانگان پیوستن.
-
الحاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'elhāq ۱. رسیدن و پیوستن به کسی.۲. بههم رسانیدن و پیوند دادن؛ پیوستگی.
-
اتصال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ettesāl ۱. به هم وصل شدن؛ به هم رسیدن؛ به هم پیوستن.۲. پیوستگی؛ ارتباط.
-
مقارنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مقارَنَة] [قدیمی] moqārene ۱. به هم نزدیک شدن.۲. به هم پیوستن.۳. با هم یار و همراه شدن.
-
تحقق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tahaqqoq حقیقت پیدا کردن؛ به حقیقت پیوستن؛ راستودرست شدن.
-
ترکب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tarakkob ۱. بر هم نشستن.۲. بههم پیوستن.۳. استوار شدن.
-
توصل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tavassol ۱. رسیدن و پیوستن به چیزی.۲. پیوستگی جستن.