کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیمودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیمودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: patmutan] ‹پیماییدن› peymudan ۱. پیمانه کردن.۲. درنوردیدن؛ طی مسافت کردن.۳. اندازه گرفتن؛ مساحت کردن.
-
جستوجو در متن
-
پیماییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) peymāy(')idan = پیمودن
-
نوردیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹نوردن› navardidan ۱. پیمودن؛ طی کردن.۲. [قدیمی] پیچیدن؛ تا کردن.۳. نوشتن.
-
درسپردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹درسپاردن› [قدیمی] darsepordan ۱. سپردن؛ واگذاشتن.۲. راه را پیمودن و به پایان رساندن.
-
درنوشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] darneveštan ۱. درنوردیدن؛ درهم پیچیدن.۲. پیمودن راه.
-
عبور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'obur گذر کردن از جایی یا راهی؛ راه پیمودن؛ گذشتن.〈 عبورومرور: آمدورفت.
-
درنوردیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹درنوشتن› darnavardidan ۱. پیمودن؛ طی کردن راه.۲. سپری کردن.۳. [قدیمی] درهم پیچیدن.
-
طی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: طَیّ] te(a)y[y] ۱. درنوردیدن؛ پیمودن.۲. (ادبی) در عروض، اسقاط حرف چهارم ساکن از مستفعلن که مستعلن باقی بماند و نقل به مفتعلن شود، و از مفعولات معولات نقل به فاعلات شود.۳. [مقابلِ نشر] [قدیمی] پیچیدن.۴. (اسم) [قدیمی] لا؛ نورد؛ شکن.&l...
-
بریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: brītan] boridan ۱. جدا کردن.۲. پاره کردن.۳. جدا ساختن چیزی از چیز دیگر با کارد یا قیچی یا آلت دیگر.۴. (مصدر لازم) جدا شدن.۵. (مصدر لازم) پاره شدن.۶. [قدیمی] درنوردیدن و پیمودن (راه).
-
دور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: dur، مقابلِ نزدیک] dur ۱. چیزی که در دسترس ما نیست یا فاصلۀ بسیار (زمانی یا مکانی) دارد.۲. راهی که پیمودن آن وقت زیادی میبرد.〈 دور داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی]۱. دور نگهداشتن؛ دور کردن.۲. برحذر ساختن.
-
پیما
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پیمودن) ‹پیمای› peymā ۱. = پیمودن۲. پیماینده؛ طیکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جهانپیما، راهپیما، زمینپیما.۳. نوشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بادهپیما.۴. (اسم) [قدیمی] واحد اندازهگیری طول، تقریباً معادل دو یا سه گز.
-
شقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شقَّة] [قدیمی] šoqqe ۱. بعد؛ دوری.۲. سفر دور.۳. مسافت دورودراز.۴. ناحیه و جهتی که مسافر قصد آن را دارد.۵. راهی که پیمودن آن بر مسافر دشوار باشد.۶. (اسم مصدر) مشقت؛ سختی و دشواری.
-
تجلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tajalli ۱. جلوهگر شدن؛ هویدا شدن؛ نمایان شدن.۲. (تصوف) نور مکاشفه که از باریتعالی بر دل عارف ظاهر شود؛ تابش انوار حق در دل سالک پس از پیمودن مراحل سلوک و وصول به مقام فناءفیاللّه.
-
تصوف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] tasavvof ۱. طریقه و مسلکی که پیروان آن به احتراز از خواهشهای نفسانی و اعراض از ماسویاللّه دلالت میشوند. اهل تصوف برای رسیدن به حقیقت باید ریاضتهایی تحمل کنند و مراحلی به نام مراحل سلوک را بپیمایند و پیر یا مرشد آنان را در پیمودن این ...