کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیل قطبش نگاشتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پای پیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pāypil = پیلپا
-
زنده پیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zendepil فیل بزرگ: ◻︎ به هاماوران بود صد زندهپیل / یکی لشکری ساخته بر دو میل (فردوسی: ۲/۸۶).
-
پیل افکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] pil[']afkan آنچه یا آنکه قدرت به زمین زدن پیل را داشته باشد؛ نیرومند؛ پیلافکننده: ◻︎ چه صعبرودی، دریانهاد و طوفانسیل / چه منکرآبی، پیلافکن و سواراوبار (فرخی: ۶۳).
-
پیل اوژن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹فیلاوژن› [قدیمی] pil[']o[w]žan قوی و نیرومند که پیل را بر زمین بزند؛ پیلافکن.
-
پیل بالا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pilbālā همقد و بالای پیل؛ تنومند و قویهیکل مانند پیل.
-
پیل پیکر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pilpeykar دارای پیکر بزرگ مانند پیل؛ بزرگجثه؛ تنومند.
-
پیل زور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pilzur قوی و نیرومند مانند پیل؛ پرزور: ◻︎ اگر پیلزوری وگر شیرچنگ / به نزدیک من صلح بهتر که جنگ (سعدی۱: ۷۳).
-
پیل گوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پیلغوش، فیلگوش› [قدیمی] pilguš ۱. (زیستشناسی) گل زنبق؛ سوسن: ◻︎ بر پیلگوش قطرۀ باران نگاه کن / چون اشک چشم عاشق گریان همیشده (کسائی: ۳۳).۲. (صفت) آنکه گوشهای پهن مانند گوش فیل دارد: ◻︎ از آن پیلگوشان برآورد جوش / به هر گوشه زایشان سرافک...
-
پیل گوشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ پیلگوش] (زیستشناسی) [قدیمی] pilgušak ترشک؛ ریواس.
-
پیل مرغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] pilmorq = بوقلمون