کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیلَه دِنُّون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فیله، فیلجه، فیلق، پله› (زیستشناسی) pile پردۀ نازکی که کرم ابریشم از لعاب دهن خود به دور خود میتند و در میان آن محصور میشود. پیلهها را به ترتیب مخصوصی گرم میکنند و میریسند تا ابریشم به دست آید.
-
پیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) pile چرک و ورم که در پای دندان پیدا شود؛ آبسه.〈 پیله کردن: (مصدر لازم) (پزشکی) ورم کردن لثه؛ چرک و ورم کردن پای دندان.
-
پیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عامیانه] pile پافشاری و اصرار در کاری به طوری که ایجاد دردسر و مزاحمت کند.〈 پیله کردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] دربارۀ مطلبی بیش از حد سماجت و پافشاری کردن؛ اصرار کردن.
-
پیله ور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹پیلور، پیلوا› pilevar ۱. دورهگرد و خردهفروش که نخ، سوزن، مهره، و مانند آن میفروشد؛ سوداگر: ◻︎ چو در بسته باشد چه داند کسی / که جوهرفروش است یا پیلهور (سعدی: ۵۳).۲. [قدیمی] ابریشمفروش.۳. [قدیمی] کسی که پیله میخرد و ابریشم میریسد.
-
بی شیله پیله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] bišilepile ۱. صافوساده.۲. بیریا.۳. بدون حقهبازی.