کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیش کوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیش ترین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pištarin جلوترین؛ پیش از همه.
-
پیش جنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pišjang ۱. آنکه پیش از دیگران به دشمن حمله کند؛ کسی که در نبرد پیشی کند.۲. سپاهیانی که در صف جلو به سوی مواضع دشمن بروند.
-
پیش خرید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) pišxarid خریدن کالایی که هنوز حاضر و موجود نیست و خریدار پولی میدهد که بعد کالا را تحویل بگیرد.
-
پیش خوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] pišxān کسی که در مجلس وعظ یا روضهخوانی چیزی بخواند.
-
پیش خور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹پیشخورد› [مجاز] pišxor ۱. پول کالایی که هنوز تحویل داده نشده یا اجرت کاری که هنوز انجام نشده است.۲. (اسم) چاشنی، سوپ، و آنچه پیش از غذای اصلی بخورند.۳. (صفت) ویژگی کسی که درآمد خود را پیشاپیش خرج میکند.
-
پیش خورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) pišxord = پیشخور: ◻︎ جهان پیشخورد جوانیت باد / فزون از همه زندگانیت باد (نظامی۵: ۱۰۱۷).
-
پیش خیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پیشخیزنده› [قدیمی] pišxiz ۱. آنکه پیشتر یا زودتر برخیزد.۲. (اسم، صفت فاعلی) خدمتکار یا شاگرد چستوچالاک.
-
پیش داد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [قدیمی] pišdād ۱. پیشپرداخت.۲. پولی که پیش از کار کردن به کارگر داده شود؛ مساعده.۳. عطیه که پیش از خواهش و درخواست کسی به او داده شود: ◻︎ ز بس حرص بخشش، نکرده سؤال / به سائل دهد جود او پیشداد (عسجدی: مجمعالفرس: پیشداد).
-
پیش دامن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پیشدامان› [قدیمی] pišdāman ۱. تکۀ پارچه یا چرم که کارگران هنگام کار کردن جلو دامن خود از کمر آویزان میکنند.۲. پیشبند.۳. قسمت جلو لباس یا دامن.
-
پیش درآمد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pišdar[']āmad ۱. مقدمه.۲. (موسیقی) آهنگی که نوازندگان پیش از شروع آواز مینوازند.
-
پیش دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pišdast ۱. پیشکار؛ مددکار؛ معاون.۲. آنکه در امری یا کاری زودتر از دیگری اقدام کند.
-
پیش دستی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] pišdasti ۱. دست دراز کردن برای انجام دادن کاری.۲. گرفتن چیزی پیش از دیگران.۳. در کاری بر کسی پیشی گرفتن: ◻︎ تو پیروزی ار پیشدستی کنی / سرت پست گردد چو سستی کنی (فردوسی: ۷/۲۱۱).۴. (اسم، صفت نسبی) بشقاب سر سفره؛ بشقاب خالی که در سر ...
-
پیش رس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pišre(a)s ۱. کسی که پیش از دیگران به مقصد برسد؛ پیشرسنده.۲. آنچه پیشتر از وقت مقرر فرابرسد.۳. میوهای که زودتر از نوع خود بهدست آید؛ نوبر.
-
پیش رونده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pišravande آنکه پیش برود و پیشی بجوید.
-
پیش زاده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] pišzāde ۱. آنکه پیشتر متولد شده.۲. نسبت فرزندی که زنی از شوهر سابق خود داشته باشد با شوهر فعلی او.