کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیش بینی رودخانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چشم پیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] če(a)šmpiš شرمنده؛ شرمسار؛ خجل: ◻︎ کنون از تنگدستی چشمپیشم / که شرم است از هواخواهان خویشم (نزاری: مجمعالفرس: چشمپیش).
-
پیش آگهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) piš[']āgahi ۱. (بانکداری) آگهی مختصری که پیش از سر رسیدن موعد پرداخت پول سند برای بدهکار فرستاده میشود.۲. (اقتصاد) نامهای که ادارۀ دارایی برای مُؤَدی مالیات میفرستد و میزان مالیات یکسالۀ او را معین میکند.
-
پیش بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) pišband پارچهای که هنگام کار کردن جلو سینه و دامن خود میبندند؛ پیشدامن.
-
پیش بها
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pišbahā پولی که هنگام خریدن چیزی به فروشنده میدهند تا پس از تحویل گرفتن آن باقی پول را بدهند؛ بیعانه.
-
پیش بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پیشبیننده› pišbin ۱. کسی که به آینده فکر کند؛ عاقبتاندیش.۲. کسی که پیشامدها و حوادث را پیش از وقوع حدس بزند.
-
پیش پاافتاده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] piš[e]pā'oftāde ۱. چیز مبتذل، پست، و بیقدروقیمت.۲. آنچه همه کس بداند.۳. آنچه آسان بهدست آید.
-
پیش پاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پیشپار› [قدیمی] pišpāre نوعی حلوا که از آرد و روغن و شیره درست کنند.
-
پیش پرداخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) pišpardāxt پولی که بابت دستمزد کارگر یا حقوق کارمند یا بهای کالا پیشکی داده شود؛ مساعده.
-
پیش پرده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (تئاتر) pišparde تصنیفی که در تماشاخانه پیش از بالا رفتن پرده در جلو سن میخوانند.
-
پیش پیرا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پیشپیرای، پیشپیراینده› [قدیمی] pišpirā آنکه سرگذشتها و داستانهای پیشینیان را بپیراید و نظموترتیب دهد: ◻︎ کجا پیشپیرای پیر کهن / غلط رانده بود از درستی سخن (نظامی۵: ۱۰۱۵).
-
پیش تر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pištar ۱. جلوتر.۲. نزدیکتر.۳. پیش از این.۴. گذشته؛ سابق.
-
پیش ترک
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [مصغرِ پیشتر] pištarak کمی جلوتر؛ کمی پیشتر.
-
پیش ترین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pištarin جلوترین؛ پیش از همه.
-
پیش جنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pišjang ۱. آنکه پیش از دیگران به دشمن حمله کند؛ کسی که در نبرد پیشی کند.۲. سپاهیانی که در صف جلو به سوی مواضع دشمن بروند.
-
پیش خرید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) pišxarid خریدن کالایی که هنوز حاضر و موجود نیست و خریدار پولی میدهد که بعد کالا را تحویل بگیرد.