کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیر و پیغمبر،به () پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گنده پیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] gandepir پیر فرتوت؛ سالخورده؛ کمپیر.
-
جستوجو در متن
-
سنت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سنّة، جمع: سُنَن] sonnat ۱. روش؛ طریقه.۲. سیرت؛ سرشت؛ طبیعت.۳. شریعت.۴. (فقه) قول و فعل و تقریر پیغمبر اسلام؛ آنچه پیغمبر و صحابه بر آن عمل کرده باشند.۵. نماز نافله.
-
پیغمبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) peyqāmbar ۱. هر شخصی که خداوند او را با الهام، وحی، و یا بهواسطۀ فرشته خبر دهد و اوامر خود را به او برساند و یا او را برای راهنمایی خلق به راه راست مبعوث کند؛ پیغامبر؛ پیامبر؛ پیمبر.۲. آنکه پیغامی از طرف کسی برای دیگری ببرد. &Delta...
-
صحابه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: صحابَة و صِحابَة، جمعِ صاحب] sahābe یاران پیغمبر اسلام و کسانی که به خدمت پیغمبر رسیده و مدتی با وی صحبت داشتهاند.
-
هجری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به هجرة) [عربی: هجریّ] hejri مربوط به هجرت پیغمبر اسلام: تقویم هجری.
-
سنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سُنَّة) [عربی: سنّیّ، مقابلِ شیعه] sonni کسی که پیرو اهل سنت پیغمبر و قائل به خلافت ابوبکر و جانشینان او است.
-
شهادتین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شهادتَین و شهادت، تثنیۀ شهادة] šahādateyn گفتن «اشهد ان لااله الاالله» و «اشهد ان محمداً رسولالله». شهادت به وحدانیت خدا و رسالت پیغمبر اسلام.
-
چهارده معصوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] ča(ā)hārdahma'sum حضرت محمد، پیغمبر اسلام و دخترش فاطمۀ زهرا و دوازده امام شیعۀ اثناعشری.
-
نبی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: نبیّ، جمع: انبیا] nabi ۱. پیغمبر.۲. خبردهنده از غیب به الهام خداوند.
-
شغار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] šeqār در دورۀ جاهلیت، نوعی نکاح که در آن مردی دختر یا خواهر خود را به مرد دیگر به زنی میداد به شرط آنکه او نیز دختر یا خواهر خود را بدون مهر و کابین به وی بدهد. Δ این امر را پیغمبر اسلام نهی کرد و فرمود: لا شغار فی الاسل...
-
استوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: astobān] ‹ستوان› [قدیمی] 'ost[o]vān = استوار: ◻︎ پذیرفتیم و در دین استوانیم / بهجز پیغمبر پا کش ندانیم (زراتشتبهرام: مجمعالفرس: استوان).
-
سرور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) sarvar ۱. رئیس؛ پیشوا؛ سرپرست.۲. بزرگتر طایفه و قبیله.〈 سرور کائنات: [مجاز] پیغمبر اسلام.
-
صفوت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: صفوة] [قدیمی] safvat ۱. خالص.۲. پاکیزه و برگزیده.〈 صفوت آدمیان: پیغمبر اسلام.
-
زردشتی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به زردشت) ‹زرتشتی، زردهشتی› zardošti ۱. کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد؛ پیرو زردشت؛ بهدین؛ گبر.۲. مربوط به زردشت: آیین زردشتی.۳. (اسم، صفت نسبی) دینی که زردشت، پیغمبر باستانی، در حدود قرن هفتم پیش از میلاد مسیح آورد و در عهد ...