کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پیرانه سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پیرانسر› piranesar ۱. سر پیری؛ زمان پیری؛ روزگار پیری.۲. (قید) در دورۀ پیری: ◻︎ برست آنکه در عهد طفلی بمرد / که پیرانهسر شرمساری نبرد (سعدی۱: ۱۱۷).
-
فرتوتی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) fartuti پیری و ازکارافتادگی.
-
سال خوردگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] sālxordegi کهنسالی؛ پیری.
-
شیخوخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شَیخوخة] [قدیمی] šeyxuxat پیر شدن؛ پیری.
-
شیخوخیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شَیخوخیّة] [قدیمی] šeyxuxiy[y]at پیر شدن؛ پیری.
-
کلان سالی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) kalānsāli سالخوردگی؛ پیری.
-
کهولت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی کهولة] kohulat ۱. پیر شدن.۲. پیری.
-
متشیخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motašayyex پیرشده یا تظاهرکننده به پیری.
-
زرمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zarmān پیری؛ سالخوردگی.
-
پیران سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پیرانهسر› [قدیمی] pirānsar روزگار پیری؛ سر پیری: ◻︎ به پیرانسر اکنون برآوردگاه / بگردیم یک با دگر بیسپاه (فردوسی: ۴/۱۱۵).
-
دیرماندگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] dirmāndegi ۱. پیری.۲. کهنگی و فرسودگی.
-
شیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شَیب] [قدیمی] šeyb سفید شدن موی سر؛ سپیدی موی؛ پیری.
-
هرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] haram ۱. بسیار پیر و کهنسال شدن.۲. پیری؛ فرتوتی.
-
خرفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی: خَرِف] [عامیانه] xereft ۱. کودن.۲. ویژگی کسی که براثر پیری، فساد و تباهی عقل پیدا کرده است.〈 خرفت شدن: (مصدر لازم) تباه شدن عقل براثر پیری.
-
پیران سال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pirānsāl زمان پیری؛ روزگار پیری: ◻︎ گفت کاندیشه نیستت ز وبال / که نهی تهمتم به پیرانسال (ناصرخسرو: لغتنامه: پیرانسال).