کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیروزی به دست آورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مصافحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مصافَحَة] mosāfehe ۱. دست دادن به یکدیگر هنگام ملاقات.۲. دست در دست هم گذاشتن؛ دست یکدیگر را فشردن.
-
دست گردان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) dastgardān ۱. عمل دستبهدست کردن و دستبهدست گرداندن.۲. [مجاز] چیزی از کسی به عاریت گرفتن و پس دادن.
-
باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بازه، یاز› [قدیمی] bāz ۱. واحد اندازهگیری طول برابر با اندازۀ سرانگشتان تا آرنج.۲. واحد اندازهگیری طول برابر با امتداد دو دست درحالیکه دستها بهصورت افقی از هم بازشده؛ ارش؛ ارج: ◻︎ شده به چشم من از شادی زیارت تو / دو سال همچو دو روز و دو م...
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...
-
تغلب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqallob ۱. غالب شدن؛ چیره شدن و دست یافتن به چیزی؛ پیروزی یافتن.۲. چیرگی.
-
ویل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] veyl ۱. فتح و ظفر؛ پیروزی.۲. فرصت: ◻︎ لبت سیب بهشت و من محتاج / یافتن را همی نیابم ویل (رودکی: ۵۲۵).۳. پیشدستی و دست یافتن به چیزی.
-
رمل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: رِمال] raml ۱. ریگ؛ ریگ نرم؛ شن؛ ماسه.۲. علمی که بهعقیدۀ برخی از مردم بهوسیلۀ آن میتوان پیشگویی کرد و طالع کسی را به دست آورد.۳. وسیلهای که با آن فال میگیرند و پیشگویی میکنند.
-
برمچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] barmačidan سودن؛ دست مالیدن؛ دست کشیدن به چیزی.
-
صفق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] safq [قدیمی]۱. با دست به کسی زدن چنان که صدایش شنیده شود.۲. دست بر دست دیگری زدن در بیع یا بیعت.۳. دست بر دست زدن.
-
لمس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] lams دست مالیدن به چیزی؛ سودن؛ بساویدن.〈 لمس کردن: (مصدر متعدی) چیزی را با دست بسودن؛ دست مالیدن.
-
دسترس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] dastre(a)s ۱. چیزی که دست به آن برسد و دست یافتن به آن آسان باشد.۲. (اسم مصدر) دسترسی؛ دست یافتن.
-
ببسودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] bebsudan سودن؛ دست مالیدن؛ دست زدن به چیزی؛ بسودن، پسودن، بپسودن.
-
ذات الیمین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی، مجاز] zātolyamin جانب راست؛ سمت دست راست؛ دست راست؛ به راست.
-
کوتاه دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kutāhdast ۱. کسی که به مراد و مطلوب خود دست نیابد.۲. آنکه به مال دیگران دستدرازی نکند.
-
غزات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غزاة] [قدیمی] qazāt = غزا: ◻︎ به یک غزات قریب هزار پیل آورد / وزآن گرفته به یک حمله سیصدوپنجاه (فرخی: ۳۴۳).