کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیرایه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیرایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pirāyak] ‹پیراهه› pirāye ۱. زیب؛ زینت؛ زیور؛ آرایش: ◻︎ حریف مجلس ما خود همیشه دل میبرد / علیالخصوص که پیرایهای بر او بستند (سعدی۲: ۴۱۹)، ◻︎ ز دانش چو جان تو را مایه نیست / بِه از خامشی هیچ پیرایه نیست (فردوسی: ۷/۱۸۰).۲. [قدیمی] تهم...
-
واژههای مشابه
-
پیرایه بند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] pirāyeband ۱. آنکه پیرایه بندد.۲. پیرایشگر.
-
پیرایه پوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] pirayepuš آنکه پیرایه پوشد؛ آنکه خود را با پیرایه و زیور بیاراید: ◻︎ که گر راز این گوش پیرایهپوش / به گوش آورم کآورد کس به گوش (نظامی۶: ۱۰۳۹).
-
پیرایه سنج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] pirayesanj کسی که زیب و زیور را بسنجد؛ آنکه پیرایه میسنجد.
-
پیرایه گر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پیراینده› [قدیمی] pirāyegar پیرایهکننده؛ پیرایهساز.
-
جستوجو در متن
-
پیراهه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pirāhe = پیرایه
-
پایون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pāyon پیرایه؛ زیور.
-
زیور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سُغدی] zivar هرچیزی که با آن چیز دیگر را بیارایند؛ زینت؛ آرایش؛ پیرایه.
-
زینت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: زینة] zinat ۱. آرایش.۲. آنچه با آن آرایش کنند؛ پیرایه؛ زیور.
-
عطل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'atal ۱. بیپیرایه و بیزیور بودن زن.۲. بیمال و بیادب گردیدن مرد.
-
سادگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) sādegi ۱. ساده و بیپیرایه بودن؛ بیآلایش بودن.۲. [مجاز] سادهدلی.
-
حلیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حلیَة] ‹حلیت› [قدیمی] helye ۱. زیور؛ زینت؛ پیرایه.۲. صورت ظاهر انسان؛ هیئت انسان.۳. چگونگی پیکر و رنگ چهره.
-
فگار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹افگار، فگال، فکار› [قدیمی] fagār ۱. زخمی؛ مجروح.۲. آزرده؛ رنجور: ◻︎ که زشت است پیرایه بر شهریار / دل شهری از ناتوانی فگار (سعدی۱: ۵۴).