کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیامگیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گریبان گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ge(a)ribāngir ۱. آن که گریبان کسی را بگیرد؛ گیرندۀ گریبان.۲. [مجاز] کاری که بر عهدۀ شخصی بیفتد.
-
گلاب گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹گلابگر، گلابکش› golābgir کسی که پیشهاش گرفتن گلاب از گل میباشد.
-
گه گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gahgir = گاهگیر
-
لکه گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) lakkegir آنکه لکۀ چیزی را پاک کند.
-
گوشه گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مجاز] gušegir کسی که در خانه بنشیند و از مردم دوری کند؛ گوشهگیرنده؛ گوشهنشین.
-
چاشنی گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] čāšnigir ۱. کسی که اندکی از غذایی را برای معلوم کردن طعم و مزۀ آن بچشد؛ چاشنیچش؛ مزهچش.۲. کسی که در سر سفرۀ پادشاه از هر غذایی اندکی برای امتحان طعم و چاشنی آن یا اطمینان از نداشتن زهر میخورده تا پس از آن پادشاه بخورد: ◻︎ ...
-
خرده گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] xordegir ۱. عیبجو؛ ایرادگیر.۲. = خردهبین
-
خانه گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] xānegir گیرندۀ خانه.〈 خانهگیر شدن: ◻︎ عشقت چو در سراچهٴ دل خانهگیر شد / زاین پس برون شود خِرَد از وی به اضطرار (ابنیمین: ۲۴۲).
-
جن گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] jengir کسی که کارش دعا نوشتن و دعا دادن به مبتلایان امراض روحی است و مدعی است با جنها رابطه دارد و قادر به تسخیر جن میباشد.
-
جهان گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] jahāngir ۱. بینالمللی؛ جهانی.۲. = جهانگشا۳. کسی یا چیزی که شهرتش به همۀ نقاط جهان برسد.
-
دندان گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) dandāngir ۱. [مجاز] چیزی که در دسترس و درخور استفاده باشد.۲. [قدیمی] حیوانی که گاز بگیرد.۳. [قدیمی] آنچه دندان به آن گیر کند و قابل جویدن باشد.
-
غافل گیر
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی. فارسی] [مجاز] qāfelgir ناگهانی و بیخبر.〈 غافلگیر شدن: (مصدر لازم) [مجاز] بهطور ناگهانی و بیخبر در حالتی پیشبینینشده قرار گرفتن.
-
غلط گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] qalatgir ۱. آنکه غلطهای یک متن چاپی را اصلاح میکند؛ نمونهخوان.۲.آنچه با آن غلطهای یک متن را اصلاح میکنند: لاک غلط گیر.
-
فال گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] fālgir = فالبین
-
پای گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پاگیر› pāygir ۱. پابند.۲. [مجاز] مقید.۳. چیزی که پا به آن گیر کند.۴. [مجاز] آنچه انسان به آن گرفتار و پایبند شود.