کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیادهگَرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پیاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مقابلِ سواره، جمع: پیادگان] piyāde ۱. کسی که با پای خود به راهی میرود و سوار بر مَرکب نیست.۲. (اسم) (ورزش) در شطرنج، هریک از شانزده مهره که هشت مهرۀ سیاه در یک طرف و هشت مهرۀ سفید در طرف دیگر است؛ بیدق: ◻︎ کس با رخ تو نباخت دستی / تا جان...
-
گرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: krta] gard ۱. ذرات ریز خاک که به هوا برود؛ غبار.۲. خاک نرم که بر روی چیزی قرار گرفته باشد؛ غبار.۳. خاک.۴. [قدیمی] زمین.۵. [قدیمی، مجاز] قبر.۶. [قدیمی، مجاز] فایده.۷. [قدیمی، مجاز] رد؛ اثر.۸. [قدیمی، مجاز] غم.〈 گرد انگیختن: (مصدر م...
-
گرد
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ گردیدن) gard ۱. = گردیدن۲. گردنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جهانگرد، بیابانگرد، دورهگرد، ولگرد.
-
گرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: girt, g(i)rd] gerd ۱. هرچیزی که به شکل دایره یا گلوله باشد.۲. (اسم) دوروبر و اطراف چیزی.〈 گرد آمدن: (مصدر لازم) جمع شدن؛ فراهم آمدن.〈 گرد آوردن: (مصدر متعدی) جمع کردن؛ فراهم آوردن؛ انباشتن.〈 گرد آوریدن: (مصدر متعدی) [قد...
-
گرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: gurt] [قدیمی] gord دلیر؛ دلاور؛ پهلوان: ◻︎ دانی که چه گفت زال با رستم گُرد / دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد (سعدی: ۶۲).
-
پیاده رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) piyādero[w] ۱. هریک از دو طرف خیابان که مردم پیاده از آنجا آمدوشد میکنند.۲. (صفت فاعلی) کسی که مسیری را بدون استفاده از وسیلۀ نقلیه طی میکند.
-
پیاده روی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) piyāderavi ۱. راه رفتن پیاده.۲. گردش پیاده.
-
پیاده نظام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی، مقابلِ سوارهنظام] (نظامی) piyādenezām آن قسمت از قشون که افراد آن پیادهاند و اسب ندارند.
-
بیابان گرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) biyābāngard ۱. کسی که در بیابانها میگردد.۲. کسی که در بیابان زندگی میکند.۳. چادرنشین.
-
کناره گرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ka(e)nāregard ۱. کسی که در میان جمع نباشد و خود را کنار بکشد.۲. طفیلی.
-
کوچه گرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kučegard کسی که در کوچه و خیابان گردش میکند.
-
دندان گرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] dandāngerd ۱. شخص طماع و حریص.۲. کسی که در معامله و دادوستد بسیار سختگیر باشد.
-
دوره گرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [مجاز] do[w]regard کاسب و پیشهور که در کوچه و خیابان گردش کند و کالای خود را به فروش برساند.
-
عقب گرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی. فارسی] 'aqabgard ۱. برگشت به عقب؛ به عقب برگشتن؛ رو به عقب رفتن.۲. (نظامی) روی پنجۀ پای چپ به عقب چرخیدن.
-
نیم گرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nimgerd ۱. نیمدایره.۲. (اسم) نوعی آجر که لبۀ آن پخ و گرد است.