کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پِرْسَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pars ۱. پرده.۲. پوشش؛ حجاب.
-
پرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: presse] peres ۱. دستگاه فشار که در کارخانههای صنعتی به کار میرود.۲. عمل وارد کردن فشار زیاد به چیزی.
-
پرس
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پرسیدن) pors ۱. = پرسیدن۲. پرسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بازپرس.٣. (اسم مصدر) پرسش.
-
پرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از فرانسوی: portion] pors مقدار معینی غذا که در مهمانخانه یا رستوران برای مشتری سرو میشود.
-
پرس پرسان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] porsporsān = پرسان 〈 پرسانپرسان: ◻︎ پرسپرسان میکشیدش تا به صدر / گفت گنجی یافتم آخر به صبر (مولوی: ۳۸).
-
واژههای همآوا
-
پرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pars ۱. پرده.۲. پوشش؛ حجاب.
-
پرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: presse] peres ۱. دستگاه فشار که در کارخانههای صنعتی به کار میرود.۲. عمل وارد کردن فشار زیاد به چیزی.
-
پرس
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پرسیدن) pors ۱. = پرسیدن۲. پرسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بازپرس.٣. (اسم مصدر) پرسش.
-
پرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از فرانسوی: portion] pors مقدار معینی غذا که در مهمانخانه یا رستوران برای مشتری سرو میشود.
-
جستوجو در متن
-
انکیزیسیون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: inquisition] 'ankizisiyon پرسوجو و تفحص دربارۀ عقاید مذهبی و سیاسی دیگران؛ تفتیش عقاید.
-
هند
فرهنگ فارسی عمید
(فعل) [مخففِ هستند] [قدیمی] hand وجود دارند؛ هستند: ◻︎ از مرد خِرَد پُرس ازیرا / جز تو به جهان خِرَدوَران هَند (ناصرخسرو: ۲۴).
-
جو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ جُستن) ‹جوی› ju ۱. =جُستن۲. جوینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جنگجو، دلجو، صلحجو، نامجو.۳. جوییدن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جستجو، پرسوجو.
-
درازنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹درازنای› [قدیمی] derāznā ۱. زمان چیزی؛ مدت چیزی: ◻︎ درازنای شب از چشم دردمندان پرس / که هرچه پیش تو سهل است سهل پنداری (سعدی۲: ۵۷۶).۲. درازا؛درازی؛ طول.