کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پویه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پویه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹پوی، پو› [قدیمی] puye ۱. دو: ◻︎ پایش از آن پویه درآمد ز دست / مهر دل و مهرۀ پایش شکست (نظامی۱: ۸۲).۲. رفتن، نه سریع نه کند.
-
جستوجو در متن
-
پویانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پویاندن› [قدیمی] puyānidan ۱. به پویه بردن ستور.۲. دوانیدن.
-
تلازم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] talāzom لازموملزوم یکدیگر بودن؛ لازم هم بودن؛ وابسته به هم بودن: ◻︎ با بخت حملهاش را گویی توافق است / با فتح پویهاش را مانا تلازم است (قاآنی: ۹۰۲).
-
پو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پوییدن) ‹پوی› [قدیمی] pu ۱. = پوییدن۲. پوییدن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تکاپو.۳. پوینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): راهپو.۴. (اسم مصدر) حرکت کردن با سرعتی بین دویدن و پیادهروی؛ پویه.〈 پو گرفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] دویدن: ◻︎ شیر سگی داشت...
-
پوی
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پوییدن) ‹پو، پویه› [قدیمی] puy ۱. = پوییدن۲. پوینده (در ترکیب با کلمات دیگر): راهپوی، گرگپوی.۳. (اسم مصدر) پوییدن.〈 پویپوی: ‹پویاپوی، پویهپوی› [قدیمی] دواندوان: ◻︎ نبد راه بر کوه از هیچ روی / دویدم بسی گرد او پویپوی (فردوسی: ۱/۱...