کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوچ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پوچ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پچ، پوک› puč ۱. میانتهی؛ بیمغز: ◻︎ حدیث پوچگویان بیتٲمل بر زبان آید / کف بیمغز هرگز در دل دریا نمیماند (صائب: ۹۳۱).۲. ویژگی میوه یا دانهای که میانش خالی باشد و مغز نداشته باشد؛ کاواک؛ کاوک.
-
جستوجو در متن
-
پچ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ پوچ] [قدیمی] poč = پوچ
-
کاواک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کاوک› [قدیمی] kāvāk ۱. پوچ؛ میانتهی؛ بیمغز؛ مجوف.۲. سوراخ و شکاف میان درخت.
-
پوک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) puk ۱. پوچ؛ میانتهی؛ بیمغز.۲. پوده؛ پوسیده.۳. (اسم) پوشال؛ آتشگیره: ◻︎ گر برفکند گرم دم خویش به گوگرد / بی پوک ز گوگرد زبانه زند آتش (آغاجی: مجمعالفرس: پوک).
-
باطل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابلِ حق، جمع: اَباطیل] bātel ۱. ناچیز.۲. ناحق.۳. بیاثر؛ بیهوده؛ یاوه.۴. پوچ.〈 باطل گفتن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. بیهوده گفتن؛ یاوه گفتن.۲. ناحق گفتن: ◻︎ بلی مرد آن کس است از روی تحقیق / که چون خشم آیدش باطل نگوید (سعدی: ۸۲).