کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوْرَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: puhr، مقابلِ دختر، جمع: پوران] ‹پوره› [قدیمی] pur پسر؛ فرزند نرینه.
-
واژههای همآوا
-
پور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: puhr، مقابلِ دختر، جمع: پوران] ‹پوره› [قدیمی] pur پسر؛ فرزند نرینه.
-
جستوجو در متن
-
پسر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pusar، مقابلِ دختر، جمع: پسران] ‹پس› pesar فرزند نرینه؛ پور.
-
نشیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] našim ۱. [مخففِ نشیمن] = نشیمن۲. آشیانۀ مرغ: ◻︎ چنین گفت سیمرغ با پور سام / که ای دیده رنج نشیم و کنام (فردوسی: ۱/۱۷۱).
-
دراج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) dorrāj پرندهای شبیه کبک، با پرهای خالدار سیاه و سفید که گوشت لذیذی دارد؛ پور؛ جرب.
-
هوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: hōš] [قدیمی] huš ۱. مرگ؛ موت؛ هلاک: ◻︎ ورا هوش در زاولستان بود / به دست تهم پور دستان بود (فردوسی: ۵/۲۹۷).۲. زهر.
-
پس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pus] [قدیمی] pos پسر؛ پور: ◻︎ پس آگاه کردند زآن کارزار / پُسِ شاه را فرخاسفندیار (دقیقی: ۷۹)، ◻︎ بیامد نخست آن سوار هژیر / پُسِ شهریار جهان اردشیر (فردوسی: ۵/۱۲۱).
-
کردگار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kerd[e]gār ۱. انجامدهنده؛ فعال.۲. از نامهای خداوند.۳. (قید) [قدیمی] بهعمد؛ عمداً: ◻︎ نه چون پورِ میرِ خراسان که او / عطا را نشسته بُوَد کردگار (رودکی: ۵۰۱).۴. [قدیمی] آفریننده؛ خالق.
-
فام
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) ‹پام› fām رنگ؛ گون؛ مانند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ازرقفام، زردفام، زنگارفام، سبزفام، سرخفام، سیهفام، فیروزهفام، ◻︎ برافروخت رخسارۀ لعلفام / یکی بانگ زد هر دو را پور سام (فردوسی۴: ۲۹۵۶).
-
پوره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pure ۱. پور؛ پسر؛ فرزند نرینه: ◻︎ خرد پورۀ آدم چه خبر دارد از این دم / که من از جملهٴ عالم به دوصد پرده نهانم (مولوی۲: ۵۸۷).۲. (زیستشناسی) بچۀ ملخ؛ تخم ملخ.
-
تهم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: tahm] [قدیمی] tah[a]m ۱. قوی؛ نیرومند: ◻︎ ورا هوش در زاولستان بود / به دست تهم پور دستان بود (فردوسی: ۵/۲۹۷)، ◻︎ که را بخت و شمشیر و دینار باشد / و بالا و تن تَهْم و پشت کیانی (دقیقی: ۱۰۷).۲. بزرگ.۳. بیهمتا در بزرگی و دلیری و زورمندی.
-
کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: kašītan] ke(a)šidan ۱. حمل کردن.۲. چیزی یا کسی را با فشار و زور به طرفی بردن: ◻︎ طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکُشد زهی شرف (حافظ: ۵۹۶).۳. خارج کردن غذا از دیگ یا دیس و گذاشتن آن در بشقاب: برایم زرشک پلو...