کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) pušidan ۱. در بر کردن؛ جامه بر تن کردن.۲. نهفتن و پنهان کردن.۳. چیزی را در پرده نگه داشتن.
-
جستوجو در متن
-
اکتسا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اکتساء] [قدیمی] 'ektesā کسوت پوشیدن؛ جامه پوشیدن.
-
تغشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqašši ۱. پوشیدن.۲. مشغول کردن.
-
تحشف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahaššof لباس کهنه و مندرس پوشیدن.
-
حداد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] hedād ۱. پوشیدن لباس سیاه در مرگ کسی؛ جامۀ ماتم پوشیدن.۲. (اسم) لباس سیاهی که در مرگ کسی بر تن میکنند؛ جامۀ ماتم.
-
لبیس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] labis ۱. مانند؛ همتا.۲. جامهای که از بسیارپوشیدن کهنه شده باشد.
-
تلبس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talabbos ۱. لباس پوشیدن.۲. پوشیده شدن.۳. آمیخته و مبهم شدن کار.
-
غفران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qofrān پوشاندن و آمرزیدن گناه؛ چشم پوشیدن و درگذشتن از گناه کسی؛ آمرزش.
-
اغضا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اغضاء] [قدیمی] 'eqzā ۱. چشم بستن؛ چشم برهم نهادن؛ چشم فروخوابانیدن.۲. چشمپوشی کردن؛ چشم پوشیدن از چیزی.
-
محرم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: محارم] mahram ۱. (فقه) خویشاوند نزدیک یا عضو خانواده که زناشویی با او حرام است.۲. (فقه) ویژگی آنکه پوشیدن سر و روی از او واجب نیست.۳. بسیارصمیمی و امین.
-
پاشنه کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pāšnekeš آلت فلزی، پلاستیکی یا امثال آن که هنگام پوشیدن کفش پشت پا میگذارند و با آن لبۀ عقب کفش را بالا میکشند.
-
غمازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [قدیمی] qammāzi ۱. غماز بودن؛ سخنچینی: ◻︎ میسرت نشود سرّ عشق پوشیدن / که عاقبت بکند آب دیده غمازی (سعدی۲: ۵۱۸).۲. ناز و عشوه کردن.
-
چهارتکبیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] ‹چارتکبیر› [قدیمی، مجاز] ča(ā)hārtakbir نماز میت که مطابق مذهب اهل سنت چهار تکبیر دارد.〈 چهارتکبیر زدن: [قدیمی، مجاز] ترک گفتن، بهویژه ترک کردن دنیا و از خوشیهای آن چشم پوشیدن.
-
تیپ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: type] tip ۱. دستهای از مردم با خصوصیات مشترک.۲. شخصیتی که نمونۀ عالی و بارز از یک صنف یا یک دسته از مردم است.۳. نحوۀ لباس پوشیدن یک شخص: خوشتیپ.