کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پهنۀ یخ آبیرنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پهنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pahne ۱. پهنا؛ گشادگی؛ وسعت.۲. عرصه؛ میدان.۳. [قدیمی] نوعی چوگان که سر آن پهن و مانند کفچه بوده و با آن گویبازی میکردهاند: ◻︎ نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب / تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان (فرخی: لغتنامه: پهنه باختن).
-
جستوجو در متن
-
آبی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به آب) 'ābi ۱. (زیستشناسی) ویژگی موجود زندهای که در آب زیست میکند؛ آبزی: اسب آبی، سگ آبی، مار آبی.۲. (اسم، صفت نسبی) از سه رنگ اصلی، مانندِ رنگ آسمان یا رنگ آب دریا؛ رنگ کبود روشن.۳. دارای این رنگ.۴. مربوط به آب.۵. ویژگی چیزی ...
-
بنفش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) banafš کبودرنگ؛ رنگ کبود؛ ترکیبی از رنگ آبی و سرخ.
-
یخ آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹یخاو› yax[']āb ۱. آبی که با یخ سرد کنند؛ آبیخ.۲. (کشاورزی) آبی که در زمستان به مزارع میدهند تا کرمهای زمین کشته شوند و خاک آن نیز نرم و سست و پوک شود.
-
لاجورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لاژورد› lāj[e]vard ۱. (زمینشناسی) سنگ معدنی به رنگ آبی آسمانی یا آبی پررنگ که ساییدهشدۀ آن در نقاشی به کار میرود و در طب قدیم هم استعمال میشد.۲. (صفت) به رنگ لاجورد؛ آبی تیره؛ آبی کبود.
-
آسمان گون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آسمانجون، آسمانگونه› 'ās[e]māngun به رنگ آسمان؛ آبی کمرنگ؛ آبی آسمانی؛ لاجوردی.
-
زرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: zart] zard ۱. یکی از رنگهای اصلی، مانندِ رنگ زر، که از ترکیب آن با رنگ آبی، رنگ سبز بهدست میآید.۲. (صفت) دارای چنین رنگی.
-
برفاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برفآب› barfāb آب برف؛ آبی که برای خنک شدن آن تکهای برف میانش انداخته باشند: ◻︎ به برفاب رحمت مکن بر خسیس / چو کردی مکافات بر یخ نویس (سعدی۱: ۱۲۵).
-
دنگاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دنگداله، درگاله، درکاله› [قدیمی] dangāle آبی که در زمستان در سر ناودان یا در جای دیگر یخ بسته و آویزان شده باشد؛ گلفهشنگ و گلفخشنگ.
-
فیروزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زمینشناسی) firuze نوعی کانی قیمتی به رنگ آبی آسمانی یا سبز که در جواهرسازی کاربرد دارد.
-
آسمانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به آسمان) 'ās[e]māni ۱. مربوط به آسمان.۲. الهی؛ ربانی؛ خدایی: ◻︎ بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تٲیید آسمانی نیست (سعدی: ۸۴).۳. مربوط به تقدیر و سرنوشت.۴. به رنگ آسمان؛ آبی آسمانی؛ آبی روشن؛ آبی کمرنگ.۵. (حاصل مصدر) [قدیمی، ...
-
زنگاری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به زنگار) zangāri ۱. رنگ سبز مایل به آبی.۲. (صفت نسبی) هرچیزی که رنگ آن شبیه زنگار یا مس زنگزده باشد؛ به رنگ زنگار؛ سبزرنگ.۳. (صفت نسبی) [قدیمی] زنگزده.
-
سبز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sabz ۱. هر چیزی که به رنگ برگ درخت و گیاه تازه باشد.۲. (اسم) رنگی که از ترکیب رنگ آبی و رنگ زرد بهدست آید.〈 سبز شدن: (مصدر لازم)۱. به رنگ سبز درآمدن؛ رنگ سبز به خود گرفتن: ◻︎ آبی که ماند در ته جو سبز میشود / چون خضر زینهار مکن اختیار عمر...
-
لاجوردی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به لاجورد، اسم) ‹لاجوردین› lāj[e]vardi ۱. آبی تیره؛ کبود.۲. (صفت) لاجوردیرنگ؛ دارای رنگ لاجوردی.۳. [قدیمی، مجاز] آسمان.