کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پهلوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پهلوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به پهلَو) [قدیمی] pahlavi ۱. نوعی سکۀ طلا به وزن ۱۳/۸ گرم که در زمان سلسلۀ پهلوی در ایران ضرب میشد.۲. زبانی از شاخۀ زبانهای هندواروپایی که در دورۀ اشکانیان و ساسانیان در ایران رواج داشت.۳. (اسم) (موسیقی) گوشهای در دستگاههای ...
-
واژههای مشابه
-
پهلوی خوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] pahlavixān کسی که به زبان پهلوی سخن بگوید یا آواز بخواند: ◻︎ پهلویخوان پارسیفرهنگ / پهلوی خواند بر نوازش چنگ (نظامی۴: ۶۰۶).
-
پهلوی کیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pahlavikiš آنکه کیش ایرانیان باستان دارد؛ زردشتی: ◻︎ رها کردی آن پهلویکیش را / چرا ننگریدی پسوپیش را (اسدی: ۵۵).
-
جستوجو در متن
-
پهلوزبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pahlo[w]zabān ۱. پهلویزبان.۲. (اسم) زبان پهلوی.
-
فهلوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی) [معرب. فارسی] [قدیمی] fahlavi = پهلوی
-
سقلمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹سغلمه› [عامیانه] soqolme ضربهای که با مشت بسته به پهلوی کسی بزنند.
-
غلتاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹غلتانیدن› qaltāndan کسی یا چیزی را در روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گرداندن؛ غلت دادن؛ گردانیدن به پهلو.
-
غلتنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) qaltande آنکه بغلتد؛ غلتزننده؛ آنچه در روی زمین بهپهلوی خود بگردد و حرکت کند.
-
زند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) zand تفسیر و شرح اوستا به زبان پهلوی ساسانی.
-
بزرگ ارتشتاران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نظامی) [منسوخ] bozorg'arteštārān در دورۀ پهلوی، درجهای در ارتش که به شاه اختصاص داشت؛ فرماندهِ کل قوا.
-
پهلوگه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pahlugah = پهلوگاه: ◻︎ پهلوگه دخمه را گشادند / در پهلوی لیلیاش نهادند (نظامی۳: ۵۲۹).
-
سنگ فرش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] sangfarš زمین یا خیابان و کوچه که در کف آن تکههای سنگ را پهلوی هم چیده و هموار کرده باشند.
-
نیمکت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) nimkat صندلی پهن که چند نفر بتوانند روی آن پهلوی هم بنشینند؛ نیمتخت؛ نیمدست.