کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پهلو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pahlo[w] ۱. پهلوان؛ مرد دلیر: ◻︎ به قلب اندرون پای خود را فشرد / به هر «پهلُوی» پهلویی را سپرد (نظامی۵: ۷۹۷).۲. نیرومند.۳. از مردم قوم پارت؛ قوم پارت: ◻︎ گزین کرد از آن نامداران سوار / دلیران جنگی دهودوهزار ـ هم از پهلو، پارس، کوج و بل...
-
پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pahlūk، جمع: پهلوها و پهلُوان] pahlu ۱. کنار؛ یک طرف چیزی.۲. ضلع.۳. یک سمت بدن.۴. کنار سینه و شکم: ◻︎ خار است به زیر پهلوانم / بی روی تو خوابگاه سنجاب (سعدی۲: ۳۱۹).〈 پهلو تهی کردن: [مجاز] دوری کردن و کناره کردن از کاری؛ زیر بار نرف...
-
واژههای مشابه
-
آکنده پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ākandepahlu بسیارفربه؛ چاق.
-
چرب پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] čarbpahlu ۱. [مقابلِ لاغر] فربه؛ چاق.۲. [مقابلِ خشکپهلو] کسی که مردم از پهلوی او بهره و فایده ببرند: ◻︎ بس کن از جان خشک خاقانی / که نه بس صید چربپهلویی (خاقانی: ۶۷۹).
-
خشک پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xaškpahlu ویژگی کسی که از او فایده و بهرهای به دیگری نمیرسد.
-
سینه پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) [عامیانه] sinepahlu = ذاتالریه
-
راست پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (ریاضی) [قدیمی] rāstpahlu شکلی هندسی با اضلاع مساوی و موازی باشد؛ راستبر؛ مربعمستطیل.
-
هم پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] hampahlu ۱. پهلوبهپهلو؛ در کنار هم.۲. [مجاز] قرین.
-
یک پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] yekpahlu ۱. لجوج؛ سرسخت و خودرٲی؛ یکدنده.۲. (قید) قرارگرفته بر روی یک پهلوی خود: او یکپهلو خوابیده بود.
-
جستوجو در متن
-
پهلوآکنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] pahlo[w]'ākande آکندهپهلو؛ چربپهلو؛ فربه.
-
غلتاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹غلتانیدن› qaltāndan کسی یا چیزی را در روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گرداندن؛ غلت دادن؛ گردانیدن به پهلو.
-
قبرقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹قبرغه› [قدیمی] qab[a]ro(a)qe ۱. پهلو.۲. استخوان پهلو؛ دنده.
-
هم عنان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] ham'enān دو سوار که پهلوبهپهلو حرکت کنند؛ همدوش؛ همراه.