کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پسزده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) zade ۱. زدهشده.۲. کوفته؛ آسیبدیده.۳. فرسوده.۴. ساییده و سوراخشده.
-
پس
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه، قید) [پهلوی: pas، مقابلِ پیش] pas ۱. بنابراین: او بیمار شد، پس به مدرسه نرفت.۲. آنگاه؛ آنگه؛ بَعد از آن: بچهها بلند شدند، پس استاد آمد.۳. (اسم) عقب؛ پشت سر: ◻︎ تنِ من جمله پسِ دل رود و دل پس تو / تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند (منوچهر...
-
پس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pus] [قدیمی] pos پسر؛ پور: ◻︎ پس آگاه کردند زآن کارزار / پُسِ شاه را فرخاسفندیار (دقیقی: ۷۹)، ◻︎ بیامد نخست آن سوار هژیر / پُسِ شهریار جهان اردشیر (فردوسی: ۵/۱۲۱).
-
آفتاب زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āftābzade آنکه از گرما و تابش آفتاب دچار بیماری آفتابزدگی شده باشد.
-
کم زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] kamzade ۱. کسی که حقیر و فرومایه بهشمارآمده.۲. کمبخت.۳. آواره؛ سرگشته.
-
گزک زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gazakzade سرمازده؛ سیمکشیده.
-
ماتم زده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] mātamzade ۱. عزادار؛ سوگوار؛ مصیبتدیده.۲. (صفت) غمگین.
-
ماه زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] māh'ezār دیوانه.
-
لک زده
فرهنگ فارسی عمید
آنچه بر آن لک افتاده باشد. lakzade
-
محنت زده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] mehnatzade آزرده و غمگین؛ گرفتار رنج و مشقت.
-
چشم زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹چشمزد› [عامیانه، مجاز] če(a)šmzade ویژگی کسی که چشمزخم به او رسیده؛ ویژگی آنکه از چشم بد آسیب دیده؛ چشمرسیده؛ چشمخورده: ◻︎ شد چشمزده بهار باغش / زد باد تپانچه بر چراغش (نظامی۳: ۵۱۵).
-
خجالت زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] xejālatzade شرمزده؛ شرمسار؛ شرمگین.
-
فراق زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] fe(a)rāqzade فراقدیده؛ فراقکشیده؛ مهجور؛ هجرانکشیده؛ مبتلا به درد فراق.
-
غارت زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [عربی. فارسی] qāratzade کسی که مالش را غارت کرده باشند.
-
غم زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [عربی. فارسی] qamzade غمدیده؛ اندوهگین؛ ماتمزده.