کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پسرعمو یا دختر عمو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
برادر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: barātar] ‹دادر› barādar پسری که با دختر یا پسر دیگر از یک پدر و مادر باشد، نسبت به آن پسر یا دختر برادر است؛ داداش.
-
کودک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: kōtak] kudak بچه؛ پسر یا دختر خردسال.
-
فرزند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: frazand] farzand پسر یا دختر هر مرد یا زنی نسبت به خود او؛ بچه.
-
نارپستان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] nārpestān دختر یا زنی که پستانهای برآمده و گرد مانند انار داشته باشد.
-
شغار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] šeqār در دورۀ جاهلیت، نوعی نکاح که در آن مردی دختر یا خواهر خود را به مرد دیگر به زنی میداد به شرط آنکه او نیز دختر یا خواهر خود را بدون مهر و کابین به وی بدهد. Δ این امر را پیغمبر اسلام نهی کرد و فرمود: لا شغار فی الاسل...
-
امهار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'emhār کابین کردن؛ به زنی دادنِ دختر یا زنی در برابر مهر.
-
ختن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] xatan ۱. هریک از همسر شخص، مانند پدر یا برادر ویژگی.۲. شوهر دختر؛ داماد.
-
علیاحضرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'olyāhazrat عنوان احترامآمیز برای زنان وابسته به پادشاه، مانند ملکه، دختر، یا مادر شاه.
-
پرستارزاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [قدیمی] parastārzāde دختر یا پسر که از غلام و بنده و کنیز متولد شده باشد.
-
خواهرخوانده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xāharxānde دختر یا زنی که کسی او را به خواهری بپذیرد و خواهر خود بنامد.
-
صهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] sehr ۱. قرابت؛ خویشی.۲. (اسم) شوهر دختر یا شوهر خواهر؛ داماد.
-
سن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سنّ، جمع: ٲسنان و ٲسِنّة] sen[n] مدتی که از عمر انسان یا جاندار دیگر گذشته باشد؛ مدت عمر و زندگانی.〈 سن بلوغ: سنی که دختر یا پسر به رشد طبیعی برسد؛ حد رشد یا بلوغ دختر در دین اسلام نهسالگی و پسر چهارده سالگی است.〈 سنِ تمییز: س...
-
نابالغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] nābāleq پسر یا دختری که به بلوغ شرعی نرسیده. Δ سن بلوغ شرعی برای پسر پانزدهسالگی و برای دختر نهسالگی است.
-
رود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rud فرزند پسر یا دختر: ◻︎ زهی دولت مادر روزگار / که رودی چنین پرورد در کنار (سعدی۱: ۴۰)، ◻︎ خواهی که برنخیزدت از دیده رود خون / دل در وفای صحبت «رود» کسان مبند (حافظ: ۳۶۲).
-
دامادی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) dāmādi ۱. داماد شدن؛ زن گرفتن.۲. داماد کسی بودن؛ شوهری دختر یا خواهر کسی.۳. (صفت نسبی، منسوب به داماد) مربوط و مخصوص داماد: کت و شلوار دامادی.