کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پستک و لنگ و خورجین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لنگی› long پارچهای مستطیل شکل که در گرمابه و زورخانه به کمر میبندند.〈 لنگ انداختن: (مصدر لازم)۱. (ورزش) در زورخانه، پرتاب کردن لنگ از طرف مرشد میان دو کشتیگیر که در گود گرم کشتی هستند تا بهخوشی از یکدیگر جدا شوند.۲. [مجاز] تسلیم شدن ...
-
لنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) lang ۱. انسان یا حیوانی که پایش آسیب دیده و نتواند درست راه برود.۲. پای آسیبدیده که بلنگد.۳. خسته و وامانده: ◻︎ پای ما لنگ است و منزل بس دراز / دست ما کوتاه و خرما بر نخیل (حافظ: ۱۰۱۹).۴. نیازمند به چیزی.〈 لنگ کردن: (مصدر متعدی) [عامیان...
-
لنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) leng ۱. (زیستشناسی) یک پای انسان از بیخ ران تا سر انگشتان.۲. نیمی از بار.۳. یکی از چیزی که جفت باشد، مانند لنگۀ کفش، لنگۀ جوراب.〈 لنگ کردن: (مصدر متعدی) (ورزش) در کُشتی، پای خود را به پای حریف بند کردن و او را به زمین زدن.
-
شلیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [عربی. فارسی] šalidan شل بودن؛ مانند مردم شل و لنگ راه رفتن.
-
فرغیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] farqiš کهنه؛ فرسوده: ◻︎ نکنم یاد ز تاراج و نیندیشم زآنک / موکبم بود خر لنگ و لباسم فرغیش (امیرمعزی: ۳۷۸).
-
چلاغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی] ‹چلاق› [عامیانه] čolāq کسی که پایش معیوب باشد و نتواند درست راه برود؛ لنگ.
-
ولکن
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [عربی: ولکنَّ] [قدیمی] valāken = لکن: ◻︎ لنگ ولیکن نه سست زرد ولکن نه زشت / گنگ و نگردد خموش ضخم و نباشد گران (مسعودسعد: ۳۴۰).
-
لوک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] luk ۱. حقیر؛ زبون؛ عاجز.۲. کسی که دستش معیوب باشد؛ شَل: ◻︎ لنگ و لوک و چفتهشکل و بیادب / سوی او میغیژ و او را میطلب (مولوی: ۳۷۳).۳. آنکه روی زانو و کف دست راه برود= لوکولنگ: آنکه دست و پایش معیوب باشد.
-
خنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xeng ۱. ویژگی هرچیز سفید بهویژه اسب: ◻︎ یکی مادیان تیز بگذشت خنگ / برش چون بر شیر و کوتاه لنگ (فردوسی: ۱/۳۳۵).۲. (اسم) اسب سفید.
-
میزر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مئزر] [قدیمی] mizar ۱. شال دستاری که بر سر میبندند؛ دستار؛ عمامه: ◻︎ که فردا شود بر کهنمیزران / به دستار پنجه گزم سرگران (سعدی۱: ۱۱۹).۲. ازار و پارچهای که به کمر میبستند؛ لنگ.
-
پشتک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) poštak ۱. (ورزش) حرکت معلق زدن در آب یا روی زمین.۲. ‹پستک› [قدیمی] جامۀ کوتاه و نیمتنۀ نمدی که سابقاً بعضی از سوارکاران و تفنگداران میپوشیدند.〈 پشتک زدن: (مصدر لازم) معلقوارو زدن در آب یا روی زمین.