کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پر مانند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آق پر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی. فارسی، مرکب از آق (سفید) + پر (برگِ خُرد)] 'āqpar نوعی چای با رنگ روشن مایل به سفیدی.
-
کلاغ پر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه، مجاز] kalāqpar ۱. حرکتی که در آن دو دست را پشت سر قرار داده و با حالت نشسته بر پنجۀ پا به جلو میپرند.۲. تنبیهی به این شکل در سربازخانهها.۳. (صفت) نوعی آجرفرش کف اتاق، حیاط یا حاشیهبندی کنار باغچه بهطور لوزی، که گوشههای آجرها به ه...
-
کم پر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (زیستشناسی) kampar ویژگی گلی که گلبرگهای آن کم است.
-
پوش پر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) pušpar = پَر
-
سوزن پر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] suzanpar = سیخپر
-
شاه پر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شهپر› (زیستشناسی) šāhpar شاهبال؛ بزرگترین پر بال پرندگان.
-
شش پر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šešpar ۱. نوعی گرز آهنی ششپهلو.۲. چوبدستی کلفتی که بر سر آن میخهای درشت کوبیده باشند.
-
ته پر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (نظامی) [منسوخ] tahpor = تفنگ 〈 تفنگ تهپر
-
تیغ پر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tiqpar ۱. جوجۀ مرغ که تازه از تخمدرآمده و پرهایی شبیه خار دارد؛ سیخپر؛ خارپر.۲. پرهایی که در ابتدا به شکل خار در تن جوجههای پرندگان میروید.
-
سبک پر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] sabokpar پرندهای که تندوتیز پرواز کند؛ پرندۀ تیزپر؛ تیزپر: ◻︎ ننهادهاند در پر جغد و غراب و زاغ / آن چابکی که در پر باز سبکپر است (اثیرالدین اخسیکتی: ۴۷).
-
جستوجو در متن
-
روزگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ruzgun سفید و روشن مانند روز؛ مانند روز: ◻︎ بر دختر آمد پر از خنده لب / گشاده رخ روزگون زیر شب (فردوسی: ۱/۲۱۹).
-
خرند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xarand آجرچینی لبۀ باغچه، جوی، و مانند آن: ◻︎ تذرو تا همی اندر خرند خایه نهد / گوزن تا همی از شیر پُر کند پستان (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۹).
-
بادی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به باد) bādi ۱. کارکننده با باد: آسیای بادی، کشتی بادی، سازهای بادی.۲. ویژگی وسیلهای ارتجاعی مانند لاستیک که آن را از هوا پر میکنند: قایق بادی.۳. ویژگی سلاحی که با فشار هوا گلوله را پرتاب میکند: تفنگ بادی.
-
مشک مالی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] mo(e)škmāli عمل مالیدن مشک.〈 مشکمالی کردن بر کاری: [قدیمی، مجاز] انجام دادن کاری (مانند نواختن موسیقی) به بهترین شکل: ◻︎ چو بر مشکویه کردی مشکمالی / همه مشکو شدی پرمشک حالی (نظامی۲: ۲۰۳).