کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پر زاد و رودی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آق پر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی. فارسی، مرکب از آق (سفید) + پر (برگِ خُرد)] 'āqpar نوعی چای با رنگ روشن مایل به سفیدی.
-
کم پر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (زیستشناسی) kampar ویژگی گلی که گلبرگهای آن کم است.
-
پوش پر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) pušpar = پَر
-
سوزن پر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] suzanpar = سیخپر
-
شاه پر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شهپر› (زیستشناسی) šāhpar شاهبال؛ بزرگترین پر بال پرندگان.
-
شش پر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šešpar ۱. نوعی گرز آهنی ششپهلو.۲. چوبدستی کلفتی که بر سر آن میخهای درشت کوبیده باشند.
-
ته پر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (نظامی) [منسوخ] tahpor = تفنگ 〈 تفنگ تهپر
-
جستوجو در متن
-
شاهده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: شاهدَة، مؤنثِ شاهد، جمع: شواهد] [قدیمی] šāhede = شاهد: ◻︎ رفت آن عجوز پر دغل، رفت آن زمستان و وَحَل / آمد بهار و زاد از او صد شاهد و صد شاهده (مولوی۲: ۱۲۰۲).
-
زاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ زاده] zād ۱. زادهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آدمیزاد، پاکزاد، پریزاد، خاکزاد، خانهزاد.۲. (اسم) [قدیمی] فرزند: ◻︎ بر شاه شد زادفرخ چو گَرد / سخنهای ایشان همه یاد کرد (فردوسی: ۸/۳۰۵).۳. (اسم) [قدیمی] سنوسال: ◻︎ همه کرامت از ایزد ...
-
راه انجام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رهانجام› [قدیمی] rāh[']anjām ۱. اسباب سفر؛ زاد و راحله؛ لوازم مسافرت.۲. مرکب.۳. قاصد و پیک.
-
آب پخشان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ābpaxšan کوهها و بلندیهایی که آبریز رودی را از آبریز رودهای دیگر جدا میکنند.
-
فرخ زاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farroxzād ۱. آنکه با طالع خجسته و فرخ به دنیا آمده.۲. [مجاز] خوشطالع؛ خوشبخت.
-
زادخور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مرکب از زاد (سن و سال) + خور (خورده)] ‹زادخو، زادخوست› [قدیمی] zādxor سالخورده؛ پیر؛ فرتوت.
-
زاد و بود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zādobud = زادبود: ◻︎ نور حق را کس نجوید زادوبود / خلعت حق را چه حاجت تاروپود (مولوی: ۵۶۴).