کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرگار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پرگاره، پرگر، پرگال، پرکار، فرجار، فرگار، پردال، بردال› (ریاضی) pargār وسیلهای دوشاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازهگیری خطهای مستقیم استفاده میشود.
-
جستوجو در متن
-
بردال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (ریاضی) [قدیمی] bardāl = پرگار
-
دواره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دوّارَة] (ریاضی) [قدیمی] davvāre پرگار.
-
فرکال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فرگال› [قدیمی] farkāl پرگار.
-
پردال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (ریاضی) [قدیمی] pardāl = پرگار
-
پرگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (ریاضی) [قدیمی] pargar = پرگار
-
هفت آبا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] haft[']ābā هفتآسمان یا سیارات هفتگانه؛ هفتاورنگ؛ هفتایوان؛ هفتبام؛ هفتبنا؛ هفتبنیان؛ هفتپرگار؛ هفتپوست؛ هفتخضرا؛ هفتسقف؛ هفتطارم؛ هفتطبق.
-
پابرجا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پابرجای› [مجاز] pābarjā استوار؛ پایدار؛ ثابت: ◻︎ دل چو پرگار به هر سو دَوَرانی میکرد / واندر آن دایره سرگشتهٴ پابرجا بود (حافظ: ۴۱۴).〈 پابرجا بودن: (مصدر لازم) پایدار و استوار بودن.〈 پابرجا کردن: (مصدر متعدی) استوار ساختن؛ پایدار کر...
-
پرهون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برهون› [قدیمی] parhun ۱. هرچیز دایرهمانند.۲. هاله؛ خرمن ماه.۳. طوق؛ گردنبند.۴. کمربند.۵. دایرهای که با پرگار کشیده شود: ◻︎ ای شده غافل ز علم و حجت و برهان / جهل کشیده به گرد جان تو پرهون (ناصرخسرو: ۴۹۱).