کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فضل پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] fazlparvar کسی که اهل فضل را پرورش داده و گرامی بدارد؛ فاضلپرور.
-
جان پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] jānparvar =جانبخش: ◻︎ بیا ساقی آن می که جانپرور است / به من ده که چون جان مرا درخور است(نظامی۵: ۹۴۶)، ◻︎ شکر ریخت مطرب به رامشگری / کمر بست ساقی به جانپروری (نظامی۵: ۸۶۶).
-
روح پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ruhparvar پرورشدهندۀ روح؛ آنچه روح را پرورش میدهد؛ روحافزا.
-
شکم پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] šekamparvar شکمپرست؛ پرخور.
-
نوع پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [مجاز] no[w]'parvar کسی که به همنوع خود محبت و احسان کند.
-
دام پرور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) dāmparvar پرورشدهندۀ حیوانات اهلی، مانندِ گاو و گوسفند.
-
دانش پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] dānešparvar آنکه علم و دانش را رواج دهد؛ پرورندۀ دانش.
-
درون پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] darunparvar ۱. کسی که باطن خود را صفا دهد؛ پرورندۀ درون.۲. جوانمرد و مردمنواز و آنکه مردم را دلجویی کند.
-
ستم پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) setamparvar ۱. کسی که ظالم را حمایت کند و ظلم و ستم را رواج دهد.۲. ظالم؛ ستمکار.
-
سخن پرور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] soxanparvar سخنپرداز؛ سخنآرا؛ بلیغ و فصیح.
-
سفله پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] sefleparvar آنکه مردم فرومایه را بپروراند: دنیای سفلهپرور.
-
سایه پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹سایهپرورد، سایهپرورده› sāyeparvar ۱. کسی یا چیزی که در سایه پرورش یافته باشد.۲. میوهای که در سایه رسیده یا آن را در سایه خشک کرده باشند.۳. [قدیمی، مجاز] شخص آسوده و محنتنکشیده؛ کسی که پیوسته در ناز و نعمت بهسر برده باشد: ◻︎ تو سایه...
-
جستوجو در متن
-
دامدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) dāmdār =دامپرور
-
غم پروری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] qamparvari غمپرور بودن؛ پیوسته در غم و اندوه بودن.
-
تن پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] tanparast ۱. تنپرور؛ تنبل.۲. خوشگذران.