کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: parrak] parre ۱. هر یک از تیغههای پروانه.۲. دامن، طرف، و کنارۀ چیزی: پرۀ بیابان، پرۀ دشت، پرۀ کوه، ◻︎ از پرۀ دشت سوی آن سنگ / گردی برخاست توتیارنگ (نظامی: ۴۶۴).۳. هرچیز پَرمانند: پرۀ قفل، پرۀ آسیاب، پرۀ بینی.۴. [قدیمی] حلقه و دایرۀ لشک...
-
واژههای مشابه
-
چراغ پره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čerāqpare پروانه که گرد شمع و چراغ میپرد؛ چراغواسه.
-
جوش پره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جوشبره، جوشانبره› [قدیمی] jušpare نوعی آش که خمیر آرد گندم را به تکههای کوچک سهگوش میبریدند و لای آنها گوشت و لپۀ نخود میگذاشتند و میپختند.
-
شب پره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شبپرک› (زیستشناسی) šabpare = خفاش
-
جستوجو در متن
-
چراغ واسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čerāqvāse =چراغپره
-
شب بازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شببوزه، شبیازه› (زیستشناسی) [قدیمی] šabbāze = شبپره
-
گوشواره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gōšwār] ‹گوشوار› qušvāre زیوری که زنان در پرۀ گوش خود آویزان میکنند.
-
توربین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: turbine] ماشین turbin مولد انرژی برق که پرههای آن با نیروی آب، بخار، گاز، یا باد به حرکت درمیآید.〈 توربین آبی: توربینی که غالباً در کنار آبشارها یا سدهای بزرگ قرار میدهند تا در اثر ریختن آب بر روی پرههای آن به حرکت درآید.&lan...
-
گاکی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) gāki پرندهای آبزی و شبیه مرغابی با گردن کوتاه و پاهای پرهدار.
-
باله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bāle ۱. بال؛ بال کوچک.۲. (زیستشناسی) اندامها یا پرههای بدن ماهی که به کمک آنها شنا میکند.
-
گارمون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [روسی] (موسیقی) gārmon نوعی ساز پردهدار شبیه جعبه که هنگام نواختن روی دست میگیرند و پرههای آن را با انگشت فشار میدهند؛ آکوردئون.
-
زبانه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) zabānedār ۱. دارای زبانه؛ آنچه دارای پره یا برآمدگی شبیه زبان باشد.۲. شعلهدار؛ شعلهور.
-
مهار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مِهار] ‹ماهار› mahār ۱. چوب کوچکی که در پرۀ بینی شتر جا میدهند و ریسمان به آن میبندند.۲. زمام؛ افسار.