کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بیگانه پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bigāneparast ۱. کسی که بیگانه را بر خودی برتری بدهد.۲. کسی که با بیگانگان رابطه داشته باشد و به نفع آنان و زیان هموطنان خود کار بکند.
-
پول پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [یونانی. فارسی] pulparast آنکه در جمع کردن پول حریص باشد؛ پولدوست.
-
مرده پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) mordeparast ۱. کسی که مرده را بپرستد.۲. [مجاز] کسی که به گذشتگان و افتخارات آنان توجه افراطی و بیجا نشان میدهد.
-
می پرست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] meyparast ۱. کسی که اشتیاق بسیار به بادهنوشی دارد؛ بادهخوار.۲. ساقی.
-
میهن پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] mihanparast آنکه میهن خود را بسیار دوست دارد؛ وطنپرست.
-
پیمانه پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] peymāneparast بادهپرست؛ میپرست؛ بادهخوار.
-
حق پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] haqparast ۱. [مجاز] دوستدار راستی و درستی.۲. [قدیمی] پرستندۀ خدا.
-
شهوت پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] šahvatparast ۱. آنکه مطیع خواهش نفس باشد.۲. ویژگی کسی که همواره آزمند مجامعت است.
-
شکم پرست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [مجاز] šekamparast ویژگی کسی که به خوردن غذاهای خوب علاقه دارد؛ شکمبنده.
-
نوع پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [مجاز] no[w]'parast آنکه همنوع خود را دوست دارد؛ نوعدوست.
-
نفس پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] nafsparast ۱. آنکه خود را دوست دارد.۲. کسی که به میل هواوهوس خود رفتار کند.
-
دانش پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dānešparast کسی که علم و دانش را دوست داشته باشد و دل به آن بندد؛ پرستندۀ دانش.
-
ستاره پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) setāreparast کسی که ستاره را پرستش کند؛ پرستندۀ ستاره.
-
سایه پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] sāyeparast ۱. آنکه سایه را دوست دارد و در سایه بیاساید؛ آنکه در سایه بهسر ببرد و خوش باشد؛ سایهپسند.۲. راحتطلب.
-
صورت پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] suratparast پرستندۀ صورت؛ صورتباز؛ آنکه صورت زیبا را دوست دارد؛ کسی که فریفتۀ جمال و صورت ظاهر است.