کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرست
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پرستیدن) parast ۱. = پرستیدن۲. پرستنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خداپرست، بتپرست، آتشپرست، میپرست، آفتابپرست، ستارهپرست، خودپرست.
-
واژههای مشابه
-
آتش پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ātašparast ۱. پرستندۀ آتش؛ کسی که آتش را پرستش کند: ◻︎ به یک هفته بر پیش یزدان بدند / مپندار کآتشپرستان بدند (فردوسی: ۴/۳۱۲).۲. زردشتی. Δ به مناسبت آنکه آتش را گرامی و محترم میدارند.
-
آفتاب پرست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āftābparast ۱. (زیستشناسی) جانوری شبیه سوسمار با زبان دراز، چشمان بزرگ، و دُم بلند که میتواند خود را به رنگ محیط درآورد؛ آفتابگردک؛ حِربا؛ خورپا؛ سوسمار هفترنگ.۲. (صفت) کسی که آفتاب را پرستش کند؛ خورشیدپرست.۳. (زیستشناسی) گیاه علفی با...
-
آلهه پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] 'āleheparast کسی که چند خدا را پرستش کند؛ آنکه به ارباب انواع عقیده دارد.
-
اجنبی پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [مجاز] 'ajnabiparast بیگانهپرست.
-
باده پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] bādeparast ۱. بادهنوش؛ شرابخوار.۲. کسی که نوشیدن باده را بسیار دوست دارد؛ میپرست: ◻︎ به پیری به مستی میازید دست / نه نیکو بُوَد پیر بادهپرست (فردوسی: ۲۱۷۵).
-
بت پرست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) botparast کسی که بت را پرستش کند.
-
بالین پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) bālinparast ۱. [مجاز] شخص تنبل و بیکاره که سر از بالین برندارد.۲. پرستار؛ پایینپرست.
-
کهنه پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kohneparast دوستدار اوضاعواحوال و آداب قدیم؛ مرتجع.
-
لعبت پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] lo'batparast ۱. پرستندۀ لعبت؛ بتپرست.۲. معشوقپرست.
-
گوساله پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gusāleparast آنکه گوساله را پرستش کند.
-
تن پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] tanparast ۱. تنپرور؛ تنبل.۲. خوشگذران.
-
غریب پرست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] qaribparast ۱. آنکه مردم غریب را دوست بدارد و در حق آنان نیکی کند؛ غریبدوست.۲. آنکه غریبهها را به خانوادۀ خود ترجیح دهد.
-
غم پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] qamparast ویژگی آنکه غم را دوست دارد.