کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرزدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرزدار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) porzdār پارچه یا چیز دیگر که پرز داشته باشد؛ پرزگن.
-
جستوجو در متن
-
پرزین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به پرز) [قدیمی] porzin پرزدار.
-
پرزناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] porznāk پرزدار؛ پرزگن.
-
ماهوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی] māhut نوعی پارچۀ پشمی ضخیم و پرزدار.
-
پرزگن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پزرگین› [قدیمی] porzgen پارچه یا چیز دیگر که پرز داشته باشد؛ پرزدار.
-
حوله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟] ho[w]le نوعی پارچۀ پرزدار و ضخیم برای خشک کردن بدن.
-
آب خشک کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ābxoškkon کاغذ پرزدار که با آن خطهایی را که با جوهر بر کاغذ نوشته شده خشک میکنند.
-
قالی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از ترکی] ‹قالین› qāli زیرانداز بزرگ پرزدار بافتهشده با نخ، پشم، یا الیاف دیگر به رنگها و نقشهای مختلف.
-
لوخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ لخ› [قدیمی] lux نوعی نی با گلهای پرزدار که در آب میروید که در ساختن حصیر، پردههای حصیری، و کارهای ساختمانی به کار میرود؛ لوئی.
-
قطیفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قَطیفَة، جمع: قَطائف و قُطُف] [قدیمی] qatife ۱. جامه یا پارچۀ پرزدار.۲. حولۀ بزرگ که پس از آبتنی روی دوش میاندازند و بدن را با آن خشک میکند.
-
خشک کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xoškkon ۱. دستگاه خشککنندۀ چیزی: خشککن ماشین لباسشویی.۲. کاغذی نرم و پرزدار که با آن خطهایی را که با جوهر بر کاغذ نوشته شده خشک کنند؛ کاغذخشککن.
-
جاوشیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گاوشیر، جواشیر، کوشیر› (زیستشناسی) jāvšir ۱. گیاهی با ساقۀ بلند و پرزدار، برگهای شبیه برگ انجیر، و گلهای زرد خوشبو.۲. صمغی بدبو که از ریشه و ساقۀ این گیاه گرفته میشود و برای استرس، استسقا، عسرالبول، و بیماریهای عصبی نافع است.
-
اطلس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] 'atlas ۱. نوعی پارچۀ ابریشمی؛ دیبا.۲. [مجاز] جامۀ ابریشمین.۳. نوعی پارچۀ پُرزدار از جنس ابریشم مصنوعی.۴. هر کتابی که دارای نقشههای گوناگون باشد: اطلس جغرافیا، اطلس تشریح.۵. (زیستشناسی) نخستین مهرۀ گردن در زیر جمجمه...
-
کاغذ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از چینی] ‹ کاغد› kāqaz ۱. مادهای که از چوب بعضی گیاهان بهصورت ورقههای نازک ساخته میشود و برای نوشتن، نقاشی، و مانند آن به کار میرود.۲. [مجاز] نامه.۳. [مجاز] هرنوع سند یا تعهد مکتوب: کاغذ دادهبوده که دیگر در کارهای انجمن شرکت نکند.۴...