کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرداختن به پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تعمل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'ammol ۱. به کار پرداختن.۲. به تکلف به کاری پرداختن و سختی کشیدن.
-
تعبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'abbod بندگی کردن؛ به عبادت پرداختن؛ پرستش کردن.
-
تقسیط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (حقوق) taqsit وام خود را به قسطهای معیّن ادا کردن؛ پولی را به چند قسط پرداختن.
-
ممارست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ممارَسة] momāresat به کاری پرداختن و همیشه به آن مشغول بودن و تمرین کردن؛ مروسیدن.
-
تصبی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasabbi ۱. کودکی کردن.۲. به لهوولعب پرداختن.
-
اقتصار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqtesār ۱. کوتاه کردن.۲. به کوتاهی پرداختن.۳. اکتفا کردن.
-
تعاطی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'āti ۱. با یکدیگر در امری خوض و مشورت کردن.۲. به کاری پرداختن.۳. چیزی به هم دادن؛ دادوستد کردن.
-
تصابی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasābi ۱. کودکی کردن؛ کارهای کودکانه کردن.۲. به لهوولعب پرداختن؛ عشق ورزیدن.
-
اقتحام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqtehām ۱. بیاندیشه در امری داخل شدن؛ نیندیشیده به کاری پرداختن.۲. خود را به سختی و مشقت انداختن.۳. کسی را خوار شمردن.
-
تعرض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'arroz ۱. حمله کردن.۲. دستدرازی کردن.۳. [قدیمی] به امری یا کاری پرداختن.۴. [قدیمی] متعرض شدن.
-
تعسف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'assof ۱. بیراهه رفتن؛ راه را کج کردن و منحرف شدن.۲. بدون تٲمل به کاری پرداختن.۳. ستم کردن.
-
زهد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] zohd ۱. نخواستن چیزی و ترک کردن آن.۲. اعراض کردن از دنیا و به عبادت پرداختن؛ بیاعتنایی به دنیا؛ پرهیزکاری؛ پارسایی.
-
تجرید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tajrid ۱. (تصوف) ترک کردن علایق و اغراض دنیوی و به طاعت و عبادت پرداختن.۲. [قدیمی] تنهایی.۳. [قدیمی] عاری شدن از قیود مادی.
-
گریز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ گریختن) ‹گریغ› goriz ۱. = گریختن۲. (اسم مصدر) فرار؛ گریختن از برابر کسی یا چیزی.〈 گریز زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] هنگام سخن گفتن یا نوشتن از مطلبی به مطلب دیگر پرداختن.
-
پرواسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پرماسیدن› [قدیمی] parvāsidan ۱. دست مالیدن به چیزی؛ سودن؛ ببسودن؛ بساویدن.۲. یازیدن: ◻︎ هر کجا گوهری است بشناسم / دست سوی دگر نپرواسم (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۸).۴. ساختن.۵. پرداختن؛ فارغ شدن.