کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرخاش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرخاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فرخاش› parxāš ۱. درشتی و تندی از روی خشم؛ عتاب: ◻︎ چو پرخاش بینی تحمل بیار / که سهلی ببندد در کارزار (سعدی: ۱۲۳).۲. [قدیمی] جنگوجدال؛ کارزار؛ پیکار.〈 پرخاش کردن: (مصدر لازم)۱. درشتی کردن؛ تندی کردن.۲. سخن درشت گفتن.۳. [قدیمی] پیکار کردن.
-
واژههای مشابه
-
پرخاش جو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پرخاشجوی› [قدیمی] parxāšju جنگجو؛ ستیزهجو؛ جنگاور: ◻︎ به کشتیّ و نخچیر و آماج و گوی / دلاور شود مرد پرخاشجوی (سعدی۱: ۷۵).
-
پرخاش جویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] parxāšjuy(')i جنگجویی.
-
پرخاش خر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] parxāšxar خریدار جنگ؛ جنگاور؛ جنگجو؛ دلیر؛ پرخاشجو: ◻︎ برآمد چکاچاک زخم تبر / خروش سواران پرخاشخر (فردوسی: ۵/۱۸۱).
-
پرخاش ساز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] parxāšsāz آمادۀ جنگ؛ پرخاشجو: ◻︎ به صید هزبران پرخاشساز / کمند اژدهای دهن کرده باز (سعدی۱: ۱۳۸).
-
پرخاش کیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] parxāškiš آنکه همیشه در جنگ و پیکار است؛ جنگجو؛ پرخاشجو: ◻︎ بگویش که ما را چه آمد به پیش / از این نامور مرد پرخاشکیش (فردوسی۲: ۱۰۳۷).
-
جستوجو در متن
-
فرخاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] farxāš = پرخاش
-
مکابر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mokāber مکابرهکننده؛ ستیزهگر؛ پرخاشجو.
-
چمچاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] čemčāre در پاسخ کسی بهصورت پرخاش و دشنام گفته میشود: چه کار کنم؟ چمچاره کن!.
-
واسرنگیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹واسرنگ رفتن› [قدیمی] vāsarangidan ۱. حمله کردن؛ پرخاش کردن.۲. امتناع کردن؛ رد کردن.
-
کارزاری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کارزار) [قدیمی] kārzāri جنگی؛ جنگجو: ◻︎ به جایی که پرخاش جوید پلنگ / سگ کارزاری نیاید به جنگ (فردوسی: ۲/۳۸۹).
-
تشر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] tašar سخنی که از روی خشم به کسی گفته شود؛ پرخاش؛ عتاب.〈 تشر زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] به حالت تشر با کسی حرف زدن.
-
غاش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] qāš عاشق؛ فریفته؛ شیفته: ◻︎ خویشتن پاک دار بیپرخاش / هیچکس را مباش عاشق غاش (رودکی: ۵۴۶).