کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پذیرنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پذیرنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pazirande قبولکننده.
-
جستوجو در متن
-
کافل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] kāfel پذیرنده؛ پذیرندۀ تعهد کسی؛ پذرفتار؛ ضامن.
-
شکل پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] še(a)klpazir شکلپذیرنده؛ ویژگی آنچه به هر شکلی درآید.
-
متاثر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَٲَثّر] mote(a)'asser ۱. اثرپذیرنده.۲. اندوهگین؛ آزردهخاطر.
-
پایان پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pāyānpazir آنچه پایان داشته باشد و به پایان برسد؛ پایانپذیرنده؛ تمامشدنی.
-
پذیرفتکار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پذیرفتگار، بذرفتکار، پذیرفتار› [قدیمی] paziroftkār ۱. پذیرنده؛ قبولکننده.۲. ضامن؛ کفیل.
-
زوال پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی، مقابلِ زوالناپذیر] zavālpazir زوالپذیرنده؛ نیستشدنی؛ نابودشدنی؛ ناپایدار.
-
درمان پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) darmānpazir ۱. درمانپذیرنده؛ قابل علاج.۲. چارهپذیر.
-
عبرت پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ebratpazir عبرتپذیرنده؛ آنکه پند و عبرت میگیرد؛ عبرتگیر.
-
دانش پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dānešpazir مایل و راغب به علم و فضل؛ دانشپذیرنده؛ پذیرندۀ علم و دانش: ◻︎ جهاندیده دانای روشنضمیر / چنین گفت کای شاه دانشپذیر (نظامی۶: ۱۰۶۴).
-
عادت پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ādatpazir عادتپذیرنده؛ خویپذیرنده؛ آنکه رفتار دیگران بر او تٲثیر میگذارد: ◻︎ کجا چون طبع مردم خویگیر است / ز هرکس آدمی عادتپذیر است (عطار۱: ۲۰۸).
-
متقبل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَقبّل] mote(a)qabbel ۱. کسی که کاری را قبول میکند؛ قبولکننده؛ پذیرنده.۲. عهدهدار.
-
چاره پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) čārepazir ۱. چارهپذیرنده؛ چارهبردار.۲. ویژگی دردی که بتوان آن را درمان کرد؛ قابل علاج.۳. ویژگی امری که بتوان آن را اصلاح کرد.
-
پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پذیرفتن) [قدیمی] pazir ۱. = پذیرفتن۲. پذیرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پوزشپذیر، درمانپذیر، علاجپذیر، پندپذیر.