کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پذیرفته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پذیرفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹پذرفته› pazirofte ۱. قبولشده.۲. باریافته.
-
جستوجو در متن
-
مقبول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] maqbul ۱. قبولشده؛ پذیرفتهشده.۲. پسندیده.
-
منعکس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mon'akes انعکاسیافته؛ عکسپذیرفته؛ برگشته.
-
استجابت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استجابة] 'estejābat ۱. پذیرفته شدن؛ مستجاب شدن.۲. [قدیمی] قبول کردن؛ پذیرفتن.
-
فرزند خوانده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) farzandxānde کسی که از سوی شخصی به جز پدر و مادر حقیقی خود به فرزندی پذیرفته شده است.
-
قبول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qabul ۱. پذیرفتن و گرفتن چیزی.۲. گفتار کسی را بهراستی و درستی پذیرفتن.۳. (صفت) پذیرفته.〈 قبول افتادن: (مصدر لازم) [قدیمی] پذیرفته شدن؛ مقبول واقع شدن: ◻︎ صالح و طالح متاع خویش نمودند / تا چه قبول افتد و چه در نظر آید (حافظ: ۴۷...
-
آداب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'ādāb ۱. عادات و رسوم که در یک جامعه پذیرفته شده.۲. [جمعِ ادب] روشهای نیکو.
-
مبرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mabrur ۱. عنوانی برای فرد فوتکرده؛ شادروان.۲. پذیرفتهشده و مقبول از جانب خدا.
-
پسرخوانده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) pesarxānde نسبت پسری که مردی یا زنی او را به فرزندی پذیرفته باشد به آن مرد یا زن؛ پسرگیر.
-
معذور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ma'zur ۱. عذرآورده؛ دارای عذر؛ بهانهدار.۲. کسی که عذروبهانۀ او پذیرفته باشد.
-
وتو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: veto] (سیاسی) veto حقی که مقامی را مجاز میسازد تا قانون یا تصمیمی را که اکثریت یک گروه یا نهاد پذیرفتهاند رد کند.
-
مسلم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mosallam ۱. قبولشده؛ پذیرفته.۲. آسان: مفت و مسلّم.۳. [قدیمی] حقیقی.۴. [قدیمی] سزاوار؛ شایسته.۵. [قدیمی] ممکن.۶. [قدیمی] سالم.
-
جای گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jāygir ۱. پُرحجم؛ جاگیر.۲. [قدیمی] کسی یا چیزی که در جایی قرار گرفته و جای خود را محکم کرده باشد: ◻︎ بیانی چنان روشن و دلپذیر / که در دل نه، در سنگ شد جایگیر (نظامی۶: ۱۰۵۹).۳. [قدیمی، مجاز] پذیرفته؛ مورد قبول.۴. [قدیمی، مجاز] مؤثر.۵. [قدیمی] ج...
-
استاندارد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: standard] 'estāndārd ۱. ویژگی هر چیزی که از طرف عموم به عنوان مبنایی برای مقایسه پذیرفته میشود.۲. (اسم) مجموعه مشخصات تعیینشده از طرف دولت از کمیت (وزن، طول، حجم) و کیفیت که هرگاه کالایی آن را داشته باشد، پذیرفتنی است.۳. (اسم) م...