کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پخت سرِ میز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دست پخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) dastpoxt ۱. غذایی که کسی با دست خود پخته باشد.۲. (اسم، مصدر) فن آشپزی.
-
دم پخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دمپختک، دمی› dampoxt نوعی خوراک، مانند پلو که برنج را میپزند اما در صافی نمیریزند و آبکش نمیکنند و پس از برچیده شدن آب آن دمکش رویش میگذارند و گاهی ماش یا عدس یا لوبیا نیز در آن میریزند.
-
دیگ پخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] digpoxt = دیگجوش
-
پخت وپز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) poxtopaz غذا پختن؛ طبخ.
-
سه پخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sepoxt سه مرتبه پخته شده.