کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پای در سنگ آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پای آگیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پایآگیشنده› [قدیمی] pāy[']āgiš ۱. آنچه به پا آویزد یا بپیچد: ◻︎ توشهٴ جان خویش از او بربای / پیش کآیْدتْ مرگ پایآ گیش (رودکی: ۵۰۴).۲. = آگیشیدن
-
پای باف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹پاباف› [قدیمی] pāybāf بافنده؛ جولاه؛ جولاهه؛ نساج: ◻︎ کشاورز و آهنگر و پایباف / چو بیکار باشند سرشان بکاف (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۳).
-
پای برنجن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pāybe(a)ranjan حلقۀ فلزی از جنس طلا یا نقره که زنان به مچ پا میبندند؛ خلخال.
-
پای بند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی، مجاز] pāyband = پابند
-
پای پیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pāypil = پیلپا
-
پای تابه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pāy[e]tābe = پاتابه
-
پای خست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹پایخوست، پایخسته› [قدیمی] pāyxast هرچیزی که زیر پا کوبیده و لگدمال شده باشد؛ لگدکوب؛ پایمال: ◻︎ فراوان کس از پیل شد پایخست / بسی کس نگون ماند بی پا و دست (اسدی: مجمعالفرس: پایخست).
-
پای زهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pāyzahr = پادزهر
-
پای شیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pāyšib = پاشیب
-
پای کشان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) pāyke(a)šān = پاکشان
-
پای کوبان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) pāykubān = پاکوبان
-
پای کوبی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) pāykubi = پاکوبان
-
پای گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پاگیر› pāygir ۱. پابند.۲. [مجاز] مقید.۳. چیزی که پا به آن گیر کند.۴. [مجاز] آنچه انسان به آن گرفتار و پایبند شود.
-
پای موزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pāymuze ۱. = پاافزار۲. چکمه.
-
پای وپر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پاوپر› [قدیمی] pāvopar ۱. [مجاز] قدرت؛ توانایی؛ تابوتوان: ◻︎ سراپرده و خیمهها گشته تر / ز سرما کسی را نبُد پایوپر (فردوسی: ۵/۲۵۰).۲. پایداری.