کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاینده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پاینده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pāyande ۱. پایدار.۲. بادوام.۳. کسی که چیزی را بپاید و مراقب آن باشد.۴. [قدیمی] برقرار.۵. [قدیمی] جاوید؛ ابدی؛ باقی.
-
جستوجو در متن
-
مخلد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moxallad جاویدان؛ پاینده.
-
جاودانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jāv[e]dāni پاینده؛ پایدار؛ همیشگی.
-
تخلید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taxlid جاوید کردن؛ جاودانه کردن؛ پاینده ساختن.
-
با
فرهنگ فارسی عمید
(فعل) [مخففِ باد] [قدیمی] bā بواد؛ باشد: زنده با، پاینده با: ◻︎ مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا / مهمان صاحبدولتم که دولتش پاینده با (مولوی۲: ۶۷).
-
خالد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] xāled پاینده؛ جاوید؛ جاودان؛ همیشگی؛ دائمی.
-
باد
فرهنگ فارسی عمید
(فعل) ‹بادا، بادی› bād باشد: زنده باد، پاینده باد، مرده باد.
-
پای
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِِ پاییدن) ‹پا› pāy ۱. = پاییدن۲. پاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیرپای.
-
پایسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pāyeste ۱. پاینده؛ پایدار.۲. برقرار.۳. پیوسته.
-
پا
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِِ پاییدن) ‹پای› pā ۱. = پاییدن۲. پاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیرپا.
-
ابدی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به ابد) [عربی. فارسی] 'abadi آنچه فنا و زوال نمیپذیرد و همیشه باقی است؛ جاودانی؛ پاینده؛ نابودنشدنی.
-
قیوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] qayyum ۱. پاینده؛ قائمبهذات.۲. (اسم، صفت) از نامهای باریتعالی.
-
لم یزل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] lamyazal ۱. بیزوال؛ پاینده؛ جاودان.۲. از صفات باریتعالی.
-
پایا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pāyā ۱. پاینده؛ پایدار؛ جاوید.۲. ثابت.۳. (زیستشناسی) ویژگی گیاهی که بیش از دو سال باقی بماند.