کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاک یزدان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پاک جفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākjoft شوهر یا زنی که به همسر خود خیانت نکند؛ جفت پاک؛ همسر عفیف.
-
پاک چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹چشمپاک› [مجاز] pākče(a)šm آنکه از روی شهوت به نامحرم نظر نکند.
-
پاک چهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākčehr زیبا؛ خوشصورت؛ پاکیزهرو؛ دارای چهرۀ پاک و روشن.
-
پاک خو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پاکخوی› [قدیمی، مجاز] pākxu پاکیزهخوی؛ خوشخلق؛ خوشخو.
-
پاک داد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pākdād عادل؛ دادگر: ◻︎ چنین گفت کز داور پاکداد / دل ما پر از ترس و امّید باد (فردوسی۴: ۱۶۱).
-
پاک دامن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پاکدامان› [مجاز] pākdāman نجیب؛ عفیف؛ پارسا؛ پاکجامه: ◻︎ در حقّ من به دُردکشی ظن بد مبر / کآلوده گشت جامه ولی پاکدامنم (حافظ: ۶۸۶).
-
پاک دامنی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] pākdāmani ۱. پارسایی.۲. عفاف.
-
پاک درون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākdarun پاکاندرون؛ پاکباطن؛ پاکنهاد.
-
پاک دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دستپاک› [قدیمی، مجاز] pākdast درستکار.
-
پاک دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دلپاک› [مجاز] pākdel کسی که کینه، حسد، و گمان بد به دیگری نداشته باشد؛ آنکه دلش از کینه و مکر پاک باشد؛ پاکیزهدل؛ خوشقلب.
-
پاک دین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دینپاک› [قدیمی، مجاز] pākdin کسی که دین و آیین راست و درست دارد؛ دیندرست.
-
پاک رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. مٲخوذ از عربی] [قدیمی، مجاز] pākrāy ۱. کسی که اندیشۀ پاک داشته باشد؛ پاکیزهرای: ◻︎ اگر بخردی سوی توبه گرای / همیشه بُوَد پاکدین پاکرای (فردوسی۲: ۲۴۸۴).۲. دانا.
-
پاک رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] pākro[w] ۱. پارسا؛ نجیب؛ عفیف.۲. خوشرفتار؛ نیکرفتار؛ آنکه روش خوب دارد: ◻︎ جوانی پاکباز و پاکرو بود / که با پاکیزهرویی در کِرو بود (سعدی: ۱۴۸)، ◻︎ هر دوست که دم زد از وفا دشمن شد / هر پاکرویی که بود تردامن شد (حافظ: ۱...
-
پاک رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پاکروی› [قدیمی، مجاز] pākru نیکورو؛ زیبا؛ پاکچهر.
-
پاک روان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākravān کسی که ضمیر و درون پاک دارد؛ پاکجان؛ پاکباطن؛ نیکنفس.