کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاشیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پاشیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pāšide ریختهشده؛ پراکندهشده.
-
جستوجو در متن
-
پشنجیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] pa(e)šanjide پاشیدهشده.
-
ولو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ولاو› [عامیانه] velo[w] ۱. رها؛ آزاد.۲. پاشیده؛ ازهمپاشیده؛ پراکنده.
-
فتالیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] fa(e)tālide پاشیده؛ پراکنده.
-
اشپیخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹اشپوخته› [قدیمی] 'ešpixte افشانده؛ ریخته؛ پاشیدهشده.
-
افتالیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹فتالیده، افتال› [قدیمی] 'oftālide پراکنده؛ ریخته؛ پاشیده.
-
شهلیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹شهریده› [قدیمی] šahlide ازهمپاشیده؛ پراکنده و پریشانشده.
-
افشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹افشنگ، اپشک، پشک› [قدیمی] 'afšak ۱. شبنم.۲. قطرههای آب که پاشیده شود.
-
تلاشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talāši ۱. از هم پاشیده شدن؛ پراکنده شدن اجزای چیزی.۲. اضمحلال؛ نیستونابود شدن.
-
پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹پراکنیده، پرکنده› parākande ۱. متفرق.۲. پریشان؛ منتشر؛ پاشیدهشده.
-
شهریده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹شهلیده› [قدیمی] šahride چیزی که پهن و پخش شده؛ ازهمپاشیده؛ پراکنده؛ پریشان.
-
آش ولاش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āšolāš ۱. [عامیانه] متلاشی؛ ازهمپاشیده.۲. [عامیانه] مرداری که از هم پاشیده و متلاشی شده.۳. زخم و جراحت که پر از چرک شده باشد.۴. مضطرب؛ بسیارناراحت.
-
آبسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹آبست› (کشاورزی) 'ābaste زمینی که در آن آب بسته و تخم پاشیده باشند؛ زمین آماده برای زراعت.
-
منثور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mansur ۱. پراکنده؛ پاشیده؛ افشاندهشده.۲. (ادبی) ویژگی سخن غیر منظوم.