کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاس دست به دست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پاس بخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) (نظامی) pāsbaxš افسر یا گروهبانی که مٲمور عوض کردن پاسبان یا قراول در ساعت معین باشد.
-
پاس خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نظامی) pāsxāne جای پاسبان؛ قراولخانه.
-
جستوجو در متن
-
مصافحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مصافَحَة] mosāfehe ۱. دست دادن به یکدیگر هنگام ملاقات.۲. دست در دست هم گذاشتن؛ دست یکدیگر را فشردن.
-
صفق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] safq [قدیمی]۱. با دست به کسی زدن چنان که صدایش شنیده شود.۲. دست بر دست دیگری زدن در بیع یا بیعت.۳. دست بر دست زدن.
-
برمچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] barmačidan سودن؛ دست مالیدن؛ دست کشیدن به چیزی.
-
لمس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] lams دست مالیدن به چیزی؛ سودن؛ بساویدن.〈 لمس کردن: (مصدر متعدی) چیزی را با دست بسودن؛ دست مالیدن.
-
ببسودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] bebsudan سودن؛ دست مالیدن؛ دست زدن به چیزی؛ بسودن، پسودن، بپسودن.
-
ذات الیمین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی، مجاز] zātolyamin جانب راست؛ سمت دست راست؛ دست راست؛ به راست.
-
دسترس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] dastre(a)s ۱. چیزی که دست به آن برسد و دست یافتن به آن آسان باشد.۲. (اسم مصدر) دسترسی؛ دست یافتن.
-
کف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کفّ] kaf ۱. (زیستشناسی) سطح بیرونی دست یا پا.۲. [جمع: کُفوف] دست.۳. [جمع: کُفوف] سطح چیزی: کف اتاق.۴. [قدیمی] کفۀ ترازو.= کف رفتن: (مصدر متعدی) [مجاز] ربودن و دزدیدن؛ بهتردستی چیزی از دست کسی یا از جایی ربودن.= کف زدن: (مصدر لازم) دست ...
-
کوتاه دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kutāhdast ۱. کسی که به مراد و مطلوب خود دست نیابد.۲. آنکه به مال دیگران دستدرازی نکند.
-
دست بوسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) dastbusi ۱. بوسیدن دست کسی.۲. بوسیدن دست شخص بزرگتر از خود هنگام ملاقات برای اظهار کوچکی و تواضع و احترام نسبت به او.
-
دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: dātan] dādan ۱. [مقابلِ گرفتن] چیزی به دست کسی سپردن.۲. با دست خود چیزی در دست کسی گذاشتن.۳. بخشیدن.۴. سفارش کردن.۵. ثمر کردن درخت.
-
انگشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'angešt = زغال: ◻︎ گر دست به دل برنهم از سوختن دل / انگِشت شود بیشک در دست من انگُشت (عسجدی: ۲۴).