کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاسپار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پاسپار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹پاسپر، پیسپار، پیسپر› pāsepār پایمالشده؛ لگدمالشده؛ لگدکوب؛ پامال.〈 پاسپار کردن: (مصدر متعدی) ‹پاسپر کردن› لگدکوب کردن.
-
جستوجو در متن
-
پاسپر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) pāsepar = پاسپار
-
پاسار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pāsār ۱. لگد؛ پامال؛ پاسپار.۲. [قدیمی] تختۀ کلفت که نجار در بالا، پایین و وسط در بهطور افقی کار میگذارد و تختههای نازک میانۀ در را به آنها وصل میکند.〈 پاسار کردن: (مصدرمتعدی) پامال کردن؛ لگدکوب کردن.
-
پی سپار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پیسپر› [قدیمی] peysepār ۱. رهسپار؛ رونده؛ راهرو؛ پیسپارنده: ◻︎ باد بهار بین که چو فراش چست خاست / بر دشت و کوه شد به گه صبح پیسپار (ابنیمین: ۸۳).۲. (صفت مفعولی) = پاسپار〈 پیسپار کردن: (مصدر متعدی) لگدمال کردن؛ پایمال کردن.