کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پابند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پابند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پایبند، پایوند، پاوند› pāband ۱. ریسمانی که با آن پای حیوان، اسیر، یا مجرم را ببندند.۲. (صفت مفعولی) [مجاز] مقید؛ گرفتار.۳. (صفت مفعولی) [مجاز] کسی که به کاری یا شخصی علاقهمند باشد.۴. [قدیمی] بَخو؛ قید.〈 پابند شدن: (مصدر لازم)۱. مقید ش...
-
جستوجو در متن
-
پاوند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pāvand = پابند
-
پای بند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی، مجاز] pāyband = پابند
-
پای وند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹پاوند› [قدیمی] pāyvand = پابند
-
مقید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moqayyad بندشده؛ پابند؛ درقیدوبند.
-
چدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čedār ریسمانی که با آن دستوپای چهارپایان را میبستند؛ پابند.
-
بی بندوبار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bibandobār کسی که پابند به آداب و رسوم و مقررات اجتماعی نباشد؛ بیقیدوبند؛ لاابالی.
-
تقید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taqayyod ۱. خود را پابند به امری کردن؛ پایبند.۲. [قدیمی] دربند بودن؛ در زندان بودن.
-
حشویه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حشویَّة] [قدیمی] hašviy[y]e کسانی که به اصول عبادات توجه ندارند و به واجبات و تکالیف شرعی پابند نیستند.
-
هرهری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، اسم) [عامیانه] horhori کسی که پابند به ایمان و عقیده نباشد؛ هرهریمذهب؛ بیعقیده؛ بیایمان.
-
بربستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] barbastan ۱. بستن؛ مقید کردن؛ پابند کردن.۲. آماده کردن.۳. (مصدر لازم) فایده برداشتن؛ سود برداشتن.
-
پای گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پاگیر› pāygir ۱. پابند.۲. [مجاز] مقید.۳. چیزی که پا به آن گیر کند.۴. [مجاز] آنچه انسان به آن گرفتار و پایبند شود.
-
پاگیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pāgir ۱. آنچه پا به آن گیر کند.۲. [عامیانه، مجاز] آنچه انسان به آن پابند شود.۳. (صفت مفعولی) [مجاز] پایبند؛ مقید.
-
خودسر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xodsar ۱. آنکه به میل و ارادۀ خود عمل میکند؛ خودرٲی.۲. آنکه به قوانین اجتماعی پابند نیست.۳. دارای استقلال.