کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
يَمُنُّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
یمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] yomn ۱. خیروبرکت؛ خجستگی.۲. [قدیمی] نیکبختی.
-
خوش یمن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی، مقابلِ بدیمن] xošyomn آنچه برای انسان شگون داشته باشد؛ بامیمنت؛ میمونومبارک.
-
جستوجو در متن
-
یمانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به یمن) [عربی: یمانیّ] ‹یمنی› yamāni[y] ۱. ساخته شده در یمن: تیغ یمانی.۲. [قدیمی] برآمده از سوی یمن: برق یمانی.٣. [مجاز] جنوبی.٤. (اسم) [قدیمی، مجاز] نوعی شمشیر.٥. از مردم یمن.
-
میمون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مَیمون، جمع: میامین] meymun دارای یمن و برکت؛ مبارک؛ خجسته.
-
برد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: بُرُود] [قدیمی] bord نوعی پارچۀ کتانی راهراه.〈 برد یمانی: بهترین نوع بُرد که در یمن بافته میشد.
-
شب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شبّ] [قدیمی] šab[b] نوعی زاج که بیشتر در یمن بهدست میآید؛ زمه؛ زاج سفید؛ شب یمانی.
-
مشامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مشٲمَة] [قدیمی] maš'ame ۱. [مقابلِ یمن و برکت] بدفالی؛ نامبارکی.۲. [مقابلِ میمنة] سوی دست چپ.
-
اغر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹اوغور› 'oqor ۱. یمن؛ شگون؛ فال نیک.۲. خیر و برکت.۳. عزم سفر.
-
ورس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) vares گیاهی بومی یمن، تخم آن شبیه کنجد و بعد از رسیدن شکافته میشود و تارهایی شبیه تار زعفران از آن بیرون میآید که در رنگرزی به کار میرود.
-
تبستغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tabastoq فصیح: ◻︎ گشتم از یمن مدحت شه دین / در سخن بس تبستغ و شیوا (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۱۹).
-
عقیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'aqiq ۱. (زمینشناسی) نوعی کوارتز بیشکل که مانند احجار قیمتی در زینت به کار میرود.۲. [مجاز] لب.〈 عقیق یمنی (یمانی): (زمینشناسی) نوعی عقیق که در یمن بهدست میآید و سرخرنگ است و بیشتر نگین انگشتر میکنند.
-
سور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹سول› [قدیمی] sur ۱. اسب یا استر یا خر که خط سیاهی در پشت او از یال تا دمش کشیده شده باشد. Δ برخی مردم آن را خوشیمن نمیدانند و به اینسبب میگویند «سور از گله دور».۲. انسان یا حیوانی که از دیگران برمد و دوری کند.۳. رنگ سرخ.۴. رنگ ...
-
ریال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از اسپانیایی] riyāl ۱. واحد پول ایران، برابر با یکدهم تومان.۲. واحد پول عربستان، عمان، قطر و یمن.۳. [منسوخ] در دورۀ قاجار، واحد پول معادل یک قِران و پنج شاهی.
-
وید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ویدا› [قدیمی] vid ۱. [مقابلِ بسیار] کم؛ اندک.۲. [مقابلِ پیدا] گم: ◻︎ مراد این شده از یمن دولتت حاصل / امید آن شده چون نام او ز عالم وید (شمس فخری: مجمعالفرس: وید).۳. گمشده.