کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
يَدٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَیدی، جمعالجمع: اَیادی] yad ۱. دست.۲. [مجاز] قدرت.〈 ید بیضا:۱. دست سفید و روشن. Δ یکی از معجزات حضرت موسی که هر وقت دست در بغل میکرد و بیرون میآورد نوری از آن ساطع میشد.۲. [مجاز] توانایی؛ قدرت.۳. [مجاز] کرامت و خرق ع...
-
ید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: iode] (شیمی) yod عنصر غیرفلز از گروه هالوژنها، جامد، به رنگ خاکستری مایل به سیاه، با بخاری بنفش که در الکل حل میشود و در طب و صنعت به کار میرود.
-
جستوجو در متن
-
ایادی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اَیدی و جمعالجمعِ یَد] 'ayādi = یَد
-
ایدی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ یَد] [قدیمی] 'aydi = یَد
-
یدور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: iodure] (شیمی) yodur ترکیب ید با عنصر دیگر.
-
تنتورید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: teintured’iode] (پزشکی) tantur[i]yod محلول ید و الکل که برای ضدعفونی و التیام روی زخم میمالند.
-
تیروکسین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: thyroxine] (زیستشناسی) tiroksin هورمونی حاوی ید که از تیروئید ترشح میشود و سوختوساز بدن را تنظیم میکند.
-
یدوفرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: iodoforme] (شیمی) yodoform ترکیب الکل و آب با کربنات دوپتاس و ید که به عنوان بیحسکنندۀ موضعی و ضدعفونیکننده کاربرد دارد.
-
هالوژن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: halogène] (شیمی) hāložen هر یک از عناصر غیرفلری و بسیار فعال گروه هفتم جدول تناوبی شامل فلوئور، کلر، برم، ید، و آستاتین که در ترکیب با فلزات، نمک تولید میکنند.
-
ترتیزک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ‹تراتیزک، ترهتیزه، ترهتیزک، ترهتندک› (زیستشناسی) tartizak گیاهی یکساله با برگهای بیضوی و طعم تندوتیز که جزء سبزیهای خوردنی مصرف میشود. دارای ید، آهن، و فسفات و ضد اسکوربوت است؛ شاهی؛ ککژه؛ ککش؛ کیکر؛ کیکیز.
-
گواتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: goitre] (پزشکی) guvātr عارضۀ بزرگ شدن بیش از حد غدۀ تیروئید که به دلیل کمبود ید در غذا، کمکاری یا پرکاری این غده، التهاب، و عفونت آن بهوجود میآید و نشانۀ آن برجستگی غیرطبیعی در زیر گلوی بیمار است؛ جخش.
-
تلمیح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talmih ۱. (ادبی) در بدیع، اشاره کردن شاعر در شعر خود به قصه یا مثلی معروف یا آوردن اصطلاح بعضی علوم در شعر، مانند: سِحر سخنم در همه آفاق برفتهست / لیکن چه کند با «ید بیضا» که تو داری (سعدی۲: ۵۷۸).۲. [قدیمی] نگاه کردن و اشاره کردن...
-
فرارون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: frārōn] ‹فریرون› [قدیمی] farārun ۱. خوب.۲. عالی.۳. بلند؛ والا.۴. راست؛ مستقیم.۵. پاکدامن؛ پرهیزکار؛ نیکوکار؛ درستکردار.۶. راستگو.۷. اوج و حضیض.۸. ‹فیرون› کواکب سعد و نحس: ◻︎ حسودت در یَدِ بهرام فیرون / نظر زی تو ز برجیس فرارون (دقیقی:...
-
پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pahlūk، جمع: پهلوها و پهلُوان] pahlu ۱. کنار؛ یک طرف چیزی.۲. ضلع.۳. یک سمت بدن.۴. کنار سینه و شکم: ◻︎ خار است به زیر پهلوانم / بی روی تو خوابگاه سنجاب (سعدی۲: ۳۱۹).〈 پهلو تهی کردن: [مجاز] دوری کردن و کناره کردن از کاری؛ زیر بار نرف...