کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وَجَّه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
وجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: وُجوه] vajh ۱. طریقه؛ روش.۲. پول.۳. علت؛ سبب.۴. [قدیمی] روی؛ چهره.۵. [قدیمی] امکان؛ توان.۶. [قدیمی] صفحه.۷. [قدیمی] وجود؛ ذات.〈 وجه معاش: پولی که با آن زندگانی را میگذرانند.
-
وجه الضمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (حقوق) vajhozzamān پولی که با آن ضمانت میکنند.
-
وجه الکفاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: وجهالکفالة] (حقوق) vajholke(a)fāle تنبها.
-
واژههای همآوا
-
وجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: وُجوه] vajh ۱. طریقه؛ روش.۲. پول.۳. علت؛ سبب.۴. [قدیمی] روی؛ چهره.۵. [قدیمی] امکان؛ توان.۶. [قدیمی] صفحه.۷. [قدیمی] وجود؛ ذات.〈 وجه معاش: پولی که با آن زندگانی را میگذرانند.
-
جستوجو در متن
-
چندوجهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی) [فارسی. عربی. فارسی] (ریاضی) čandvajhi جسمی که چند سطح یا وجه به شکل مثلث یا مربع داشته باشد، مانند چهاروجهی که چهار وجه مثلث دارد و مکعب که دارای شش وجه مربع است.
-
حاشاوکلا
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] hāšāvakallā بههیچوجه؛ ابداًًًًٍٍ؛ هرگز.
-
متوازی السطوح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: متَوازِیالسّطوح] (ریاضی) mote(a)vāziyossotuh جسمی مرکب از شش وجه که دوبهدو متوازی باشند.
-
وجوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ وَجه] vojuh = وجه〈 وجوه اعیان: [قدیمی] اشراف؛ بزرگان.
-
مرتزقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مرتزقَة] [قدیمی] mortazeqe کسانی که وجه ارتزاق دریافت میکنند؛ جیرهخواران؛ مواجبگیرندگان.
-
تن بها
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (حقوق) tanbahā پولی که کسی برای آزاد شدن دیگری از زندان در صندوق دادگستری بگذارد؛ وجهالکفاله.
-
گدا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹گدای› ga(e)dā ۱. نادار؛ بینوا.۲. کسی که وجه معاش خود را بهرایگان از دیگران طلب کند.۳. (صفت) [عامیانه، مجاز] خسیس.
-
دیباجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دیباجَة] [قدیمی] dibāje ۱. =دیباج۲. وجه؛ روی؛ رخساره.۳. آغاز کتاب؛ مقدمۀ کتاب؛ دیباچه.
-
دیرکرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) dirkard ۱. دیر کردن.۲. دیر شدن.۳. (بانکداری) عقب انداختن پرداخت وجه سند.۴. تٲخیر.