کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت، شبهجمله) ‹واه› vah در هنگام تعجب از خوبی و زیبایی چیزی گفته میشود: ◻︎ وه چه خوب آمدی صفا کردی / چه عجب شد که یاد ما کردی (ایرجمیرزا: ۲۰۴).
-
وه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: vēh] veh به؛ نیک؛ خوب.
-
واژههای مشابه
-
وه وه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت، شبهجمله) [قدیمی] vahvah = وَه
-
وه منش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] vehmaneš بهمنش؛ نیکنهاد؛ نیکوسرشت؛ نیکاندیش.
-
جستوجو در متن
-
وخ وخ
فرهنگ فارسی عمید
(شبهجمله) [قدیمی] vaxvax وهوه؛ بهبه.
-
واه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) vāh = وه
-
به
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) ‹وه، په› bah کلمۀ تعجب و تحسین که در مقام شگفتی از خوبی و پسندیدگی چیزی گفته میشود؛ بهبه؛ وهوه؛ پهپه.
-
په
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [قدیمی] pah در مقام شگفتیِ همراه با اعتراض گفته میشود؛ به؛ وه.
-
وخ
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [قدیمی] vax در مقام شگفتی از خوبی و زیبایی چیزی یا هنگام لذت از چیزی خوشایند میگویند؛ وه.
-
بشن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bašn ۱. قدوقامت: ◻︎ وه که برخی پای تا سر او / بشن و بالای چون صنوبر او (انوری: مجمعالفرس: بشن).۲. تن؛ بدن.۳. سینه.
-
جرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jaras =چَرَس: ◻︎ کاروان رفت و تو در راه کمینگاه به خواب / وه که بس بیخبر از این همه بانگ جرسی (حافظ: ۹۰۸).
-
ولی
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [مٲخوذ از عربی، مخففِ ولیکن] vali = لکن: ◻︎ خال سرسبز تو خوش دانهٴ عیشیست ولی / برکنار چمنش وه که چه دامی داری (حافظ: ۸۹۴).
-
شالنگی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به شالنگ) [قدیمی] šālangi موتاب؛ ریسمانتاب: ◻︎ وه کز استیلای نفس شالهنگ / همچو شالنگیست واپس رفتنم (غضائری: لغتنامه: شالنگی).