کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ولیک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ولیک
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [مٲخوذ از عربی، مخففِ ولیکن] [قدیمی] valik = لکن: ◻︎ دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست / در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۳).
-
ولیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) valik از درختان جنگلی ایران؛ زالزالک وحشی.
-
واژههای مشابه
-
سرخ ولیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) sorxvalik = سیاکوتی
-
جستوجو در متن
-
لکن
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [عربی: لکنَّ] lāken ولی؛ اما؛ لیکن؛ ولیکن؛ ولیک؛ لیک.
-
پندپذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pandpazir پندپذیرنده؛ آنکه گوش به پند و اندرز بدهد: ◻︎ نیکخواهان دهند پند ولیک / نیکبختان بُوَند پندپذیر (کلیلهودمنه: ۱۱۲).
-
شادمانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) šād[e]māni شادی و خوشی؛ خوشحالی: ◻︎ غم و شادمانی نماند ولیک / جزای عمل مانَد و نام نیک (سعدی۱: ۷۲).
-
نیک خواه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹نیکوخواه، نکوخواه› nikxāh کسی که خوبی و خوشی دیگری را بخواهد: ◻︎ نیکخواهان دهند پند ولیک / نیکبختان بُوَند پندپذیر (؟: کلیلهودمنه: ١١٢).
-
طایی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به طیّ، از قبایل عرب) [عربی: طائیّ] tā'i[y] از قبیلۀ طی: ◻︎ نماند حاتم طایی ولیک تا به ابد / بماند نام بلندش بهنیکویی مشهور (سعدی: ۱۰۸).
-
سیاکوتی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سیاکوتیل› (زیستشناسی) siyākuti درختچهای از تیرۀ گلسرخیان با شاخههای انبوه و خاردار و برگهای سبز تیره که گلهای آن در طب بهعنوان مقوی قلب و ضد تشنج بهصورت دمکرده یا پودر به کار میرود؛ کومار؛ کورچ؛ کویچ؛ مارخ؛ بلک؛ ولک؛ ولیک؛ سرخولیک؛...
-
اشکال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: شکال] [قدیمی] 'eškāl ریسمانی که به چهار دست و پای ستور میبستند؛ پایبند ستور: ◻︎ خاطر آرد بس شکال اینجا ولیک / بگسلد اشکال را استور نیک (مولوی۱: ۳۸۸).
-
پوییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) puy(')idan ۱. دویدن.۲. بهشتاب رفتن.۳. به هر سو رفتن و جستجو کردن: ◻︎ به گرد او نرسد پای جهد من هیهات / ولیک تا رمقی در تن است میپویم (سعدی۲: ۵۲۶).
-
شکال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ‹اشکال› [قدیمی] šekāl پایبند ستور؛ ریسمانی که به چهار دستوپای اسب یا استر میبندند: ◻︎ خاطر آرد پس شکال اینجا ولیک / بسکُلد اشکال را استور نیک (مولوی: ۳۷۹).
-
کندمند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kandmand ۱. ویران؛ خراب.۲. پریشان.۳. ویژگی عمارتی که فروریخته و ویران شده باشد: ◻︎ وگرنه شود بوم ما کندمند / از اسفندیار آن بدِ بدپسند (فردوسی: ۵/۳۹۷)، ◻︎ مادرِ بسیارفرزندی ولیک / خوار داریشان همیشه کندمند (ناصرخسرو: ۴۳۴).