کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وقت تلفشده 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تلف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talaf ۱. هلاک شدن؛ کشته شدن.۲. هدر رفتن.
-
اتلاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'etlāf تلف کردن؛ نیست کردن؛ نابود کردن؛ تباه کردن.
-
عمرکاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'omrkāh کاهندۀ عمر؛ آنچه عمر را میکاهد و تلف میکند.
-
ضیاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] zayā' ۱. ضایع شدن؛ تلف شدن؛ تباه شدن.۲. ضایعه.۳. مرگ؛ نابودی.
-
مورخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مؤرّخ] movarrax آنچه وقت و تاریخ آن معیّن شده؛ تاریخنهاده.
-
اضاعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اضاعَة] ‹اضاعت› [قدیمی] 'ezā'e ۱. ضایع کردن؛ تلف کردن؛ تباه ساختن.۲. ناچیز کردن.۳. بسیار شدن ضیاع کسی؛ بسیار شدن آب و زمین کسی.
-
اضافه کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی. فارسی] 'ezāfekār کاری که کارمند یا کارگر بیشتر از وقت قانونی که برای کار در روز معین شده است، انجام میدهد.
-
خطر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَخطار] xatar ۱. آنچه مایۀ تلف شدن کسی یا چیزی است.۲. [قدیمی] بلندی قدر و مقام؛ شرف؛ بزرگی: ◻︎ از خطر کردن بزرگی و «خطر» جویم همی / این مثل نشنیدهای کاندر خطر باشد «خطر» (امیرمعزی: ۳۳۳).۳. (اسم مصدر) [قدیمی] نزدیکی به هلاک.۴. [قدیم...
-
شش پنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šešpanj ۱. در بازی نرد، ششوبش.۲. [مجاز] قمار.۳. [مجاز] هرچیزی که در معرض تلف باشد: ◻︎ از شش و از پنج عارف گشت فرد / محتزر گشتهست زاین ششپنج نرد (مولوی۱: ۱۱۰۶).
-
شش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šaš] (ریاضی) šeš عدد ۶؛ بعد از پنج.〈 ششوبش:۱. در بازی نرد، نشستن یک طاس با شش خال و طاس دیگر با پنج خال.۲. [مجاز] فرورفتن در فکر و خیال و بهت و حیرت.〈 ششوپنج:۱. در بازی نرد، ششوبش.۲. [مجاز] قمار.۳. [مجاز] هرچیزی که در معر...
-
سقط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَسقاط] saqat ۱. پارهآجر۲. (صفت) [قدیمی] ویژگی کالای پَست و بیبها.۳. [قدیمی] دشنام.۴. [قدیمی] سهو و خطا در گفتن یا نوشتن.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] فضیحت؛ رسوایی.۶. (اسم، صفت) [قدیمی] شخص ضعیف و فرومایه.〈 سقط شدن: (مصدر لازم)۱. [ع...
-
منتقض
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] montaqez ویژگی هرچیز باز شده، مانند ریسمانی که تاب آن باز شده.
-
کاشته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kāšte ۱. درختی که بر زمین نشانده شده.۲. تخمی که زیر خاک کرده شده.
-
متهم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mottaham کسی که به او تهمت زده شده؛ کسی که کار بدی به او نسبت داده شده.
-
پنچر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [انگلیسی: puncture] pančar ویژگی لاستیک تویی چرخ اتومبیل، دوچرخه، و امثال آنها که سوراخ شده و بادشان خارج شده باشد.