کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وظیفه ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نظام وظیفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] nezāmvazife خدمت سربازی که جوانان طبق قانون انجام میدهند.
-
وظیفه خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] vazifexār وظیفهخور؛ کسی که وظیفه و مستمری میگیرد.
-
وظیفه شناس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] vazifešenās آن که به وظیفۀ خود آشناست.
-
جستوجو در متن
-
جامگی خوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] jāmegixār ۱. وظیفهخوار: ◻︎ که ای جامگیخوار تدبیر من / ز جام سخن چاشنیگیر من (نظامی۵: ۷۶۳).۲. نوکر و خدمتکار که مقرری ماهیانه یا سالیانه بگیرد.
-
دادا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] dādā ۱. [عامیانه] برادر؛ داداش.۲. [قدیمی] خدمتکاری که وظیفۀ مراقبت از کودکان را بر عهده دارد؛ دایه؛ دده: ◻︎ بیرون پر ازین طفلی ما را برهان ای جان / از منت هر دادو وز محنت هر دادا (مولوی۲: ۱۴۶۴).
-
کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [پهلوی: kar] kār ۱. آنچه کسی انجام میدهد؛ عمل.۲. فعالیتی که فرد در ازای آن پول دریافت میکند؛ پیشه؛ شغل.۳. آنچه فرد را به خود مشغول میکند؛ سرگرمی.۴. وظیفه.۵. گرفتاری؛ مشغولیت.۶. کار گرهخورده؛ مشکل.۷. [مجاز] محصول؛ تولیدشده؛ اثر: ای...